شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 80 مامانی و نی نی گولو

1390/6/31 14:44
نویسنده : نانا
312 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهار نارنج مامان

خوبی عزیز دلم ... ؟؟ سر حالی ؟؟ دماغت چاقه ؟؟

مامانی که این چند روز خوب نبود ... یعنی حال دلش خوب نبود ... بازم غصه اومده بود سراغش ... بابایی هم این چند روز همش میرفت اداره و خونه نبود ...هوا هم که هی ابری میشه هی آفتابی ...  زمینم که گرده ... آدما هم که دوتا پا بیشتر ندارن !!! چرا در دیزی بازه !! (( اینا همش یعنی اینکه مامانی دلش غصه داره ولی نمیدونه چرا ؟؟!! ))

این هفته اتفاق خاصی نیفتاده ... فقط یک شب رفتیم پیش مامان بزرگ موندیم ... خاله جونتم همراه قوم شوهر رفتن مشهد ... میخواستن مامان بزرگ رو هم ببرن که نرفت ...

 دیروز یه روز خوب بود ... برای بچه هایی کلاس اولی که دستشون توی دست ماماناشون بود ... همه کلاس اولیها با روپوش و مقنعه های رنگی تو خیابون بودن !! از پشت پنجره نگاشون میکردم و دلم تاپ تاپ میکرد ... اما یهویی دلم گرفت ... پارسال همین موقع ها بود ... خاله معصوم امیر رو برده بود مدرسه و بعدش با هم اومدن خونه مامان بزرگ ...خاله خیلی ذوق میکرد ... همش از کارایی که امیر توی مدرسه انجام داده بود تعریف میکرد و قربون صدقش میرفت ... بعدشم بابابزرگ به مامان بزرگ گفت که برای امیر اسپند دود کنه تا بچمون چشم نخوره !! یادش بخیر ... کاش هنوزم پارسال بود ...

نمیخوام دوباره شروع کنم حرفای تکراری رو ... حرفایی که با گفتنشون هیچ دردی دوا نمیشه ... ولی دلم میسوزه ... دلم میگیره از این همه امتحان سخت که برای امیر و صبورا در پیشه ... خیلی دلم میگیره ...

آدمیزاد با خاطراتش زندست ... همیشه تو لحظه های شاد یاد کسایی میافته که دیگه تو این شادیها نیستن ...

بازم یادداشت مامانی پر از غم شد ...

ولی به دل نگیر عزیزم ...

دوستت دارم شکوفه ی کوچولوی من

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان پارسا جون
31 شهریور 90 16:30
مطمئنا خداجون خودش هوای این دوتا گل معصوم رو داره و تنهاشون نمیزاره.
خدا رحمت کنه خواهرتو عزیزم


انشالله که همینطوره و خدا این دوتا گل رو در پناه خودش میگیره
آسیه
31 شهریور 90 16:35
سلام عزیزم
2 سال پیش تو یه تصادف 4 تا از اقوام درجه یک.. عمو و عمه و دختر عمه و عروس عموم فوت شدن
خیلی سخت بود خیلی زیاد....خواهر که دیگه جای خودش رو داره..هر وقت میام تو وبلاگ نی نی مهربونت دلم میگیره نانا جان....خدا صبر بده که چقدر تحملش سخته.....گریههههههههههههههههههههههههه....انشاالله با اومدن نی نیت زندگیتون رشون و نورانی شه


سلام دوس جونم ... اینا رو نمیگم که ناراحتتون کنم عزیز دلم ... درد و دلمه ... تا جایی که بتونم تو خودم میریزم ... ولی وقتی نمیشه میام و اینجا میگم تا یه کم سبک بشم ... خواهشا خودتو ناراحت نکن دوست خوبم
آوين
1 مهر 90 0:56
سلام عزيزم
اول از اينكه ميبينم سلامتيد خيلي خوشحالم بعد هم اينكه خانوم گل غصه نخور و به فكر ني ني جوني باش يادت باشه كه اون با شادي تو شاد ميشه و با غصه خوردنات غصه مي خوره دو تا بوس براي دو تا گل


سلام عزیزم ... ممنونم که به فکرمی ... تمام سعیم رو میکنم که بخاطر نینی گولو هم که شده شاد باشم
سما
1 مهر 90 18:25
سلام عزیز دلم
اینا رو گفتی و دلم پر از خون شد
بنیامین ما دیروز مادری نداشت تا ببرتش مدرسه



عزیز دلم ... نمیخواستم ناراحت بشی ... از خدا برای همه بچه هایی که بی مادر و پدر هستن طلب صبر و آرامش دارم
آسیه
2 مهر 90 2:05
میدونم عزیزم
خودت رو سبک کن از همه چی بهتره و مطمئن باش من یکی که با گوش جان شنونده هستم عزیزم


ممنونم عزیز دلم ...
آیرین
2 مهر 90 2:27
سلام عزیزمممممممم .
خوبی ؟
شکوفه بهارنارجمون خوبه ؟
روح پدر و خواهر عزیزت شاد...... خیلی سخته میدونم ..........
بوووووووووووووووووووووووووووووووس


سلام دوست خوبم ... شکر خدا خوبم ... شکوفه هم حتما خوبه ... ممنونم عزیزم ...

مامان مانی جون
2 مهر 90 14:16
مثه اینکه یادت رفته مامان شدی ها اینقد غصه نخور اون شکوفهء کوچولو ناراحت میشه


چشم مامان جونی !!!
مامان آريا
3 مهر 90 11:32
عزيزم خدارو فراموش نكن خدا اگه مامان دوتا گلتونو ازشون گرفته مطمئن باش خودش همه ي حواسش بهشون هست و تنهاشون نمي زاره اميدت به خدا باشه
دوتا انگشتاتو يه بوس كن از طرف من بزار روي شمكت براي ني ني كوچولوي توي دلت


حتما خداوند پشت و پناهشونه ....

ممنونم عزیزم