شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 107 مامانی و نینی گولو

1390/9/6 20:41
نویسنده : نانا
342 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم ...

از همین اول پست بهت میگم که میتونی این پست رو نخونی ... همش حرفای دله غصه دار مامانیه ...

دلم پر از غصه است و میخوام بنویسم تا یه کم سبک بشم ...

امروز اولین روز از ماه محرمه ... ماهی که خودش پر از غم و غربته ...

اون روزی که خونه مامان بزرگ بودم یه سی دی داشتیم نگاه میکردیم که مربوط به محرم 6 سال قبل بود ... من هنوز مجرد بودم ... همه بودن ... بابابزرگ هم همه جای فیلم هست ...این فیلم رو برا این داشتیم میدیدم که تنها فیلمیه که بابابزرگ داره توش نوحه میخونه و این نوحه خوندن منو دوباره برد به خاطراتم ...

یادش بخیر ... وقتایی که کوچیکتر بودیم بابابزرگ نوحه خوان بود توی دسته های محرم ... و هر وقت که دسته ها توی هیئت میخوندن ما گوشامون رو تیز میکردیم که ببینیم صدای باباییمونه یا نه ... نمیدونی چه کیفی میکردم وقتایی که میدیدم تو هیئت داره میخونه .. حس افتخار بهم دست میداد ...

اما برعکسش هر وقت که توی خونه میخوند ... یه وقتایی از روی دلتنگی ... حسابی دلم میگرفت و توی اتاق کوچیکه گریه میکردم ... غصم میشد از خوندش ... صداش پر از غم بود همیشه ...تو عالم بچگیم هزارتا فکره جور واجور میومد تو مخم ...

حالا دوباره با شنیدن صداش رفتم به اون روزا و بیشتر دلم گرفت ...

دلم از این گرفت که امسال محرم رو چجوری میخواییم بگذرونیم ؟؟؟

خیلی سخته ...

هر سال قبل از اومدن محرم بابابزرگ وسایل نذری رو آماده میکرد ... اما امسال ... هیشکی دستش به خرید نمیره ... آخه صاحب نذر نیست ... اونی که هر سال تمام حیاط رو سیاهپوش میکرد تا نذری امام حسین رو برپا کنه نیست ...

با اصرار مامان بزرگ دایی جونا رفتن خریدای محرم رو انجام دادن ... ولی وقتی برگشتن هر دوشون چشماشون قرمز بود ...

اون روز همه توی خونه مامان بزرگ بغض داشتن ... بیشتر از همه هم مامان بزرگ ... چقدر دلم براش میسوزه ...با اینکه همیشه یکی از بچه هاش کنارشن ولی بازم خیلی تنهاست ... چقدر دلم میخواد یه بار سرمو بذارم تو بغلش و یه دله سیر برای دوریه بابام گریه کنم ... ولی نمیتونم ... اون طاقت اشکای بچه هاشو نداره ... اون میخنده که بچه هاش روحیشون رو از دست ندن ... تو تنهاییش گریه میکنه ... منم تو خلوت دلم ...

توی اون فیلم خاله معصوم هم هست ... امیر هم هست ... هنوز دو سالش نشده و با یه شیشه پر از شیر داره تو خونه میچرخه ... وااااااای که از دیدن قیافه ی مظلومش دلم داغون شد ...

هیچوقت اون روزی رو یادم نمیره ... خاله معصوم آخر شب اومد خونه مامان بزرگ ... من و بابایی اونجا بودیم ... اومد با هزار تا ذوق و خوشحالی موبایلشو داد دستم و گفت این فیلم رو ببین ... با تعجب چشمام رو گرد کردم و زل زدم به صفحه ی موبایل ... از دسته ی محل فیلم گرفته بود ... گفتم خووووب !! گفت نگاه کن تا اخرش ... پیر و جوون توی صف بودن و زنجیر میزدن و از جلوی چشمم رد میشدن ... آخر از همه هم بچه ها بودن ... یهو چشمم افتاد به امیر که با یه سربند یا حسین داشت پشت سر همه زنجیر میزد ... اونم با تموم زوری که داشت ..... چقدر مادرش از دیدن این لحظه ذوق میکرد ...

دیشب فقط تو فکر این دوتا طفل معصوم بودم ... بابایی خواب بود و من اشکام امون نمیداد ... خدایا هیچوقت تنهاشون نذار ... نذار غم بی مادری اذیتشون کنه ...

هرسال خاله معصوم ظهر عاشورا از خونه ی مادر شوهرش برامون نذری میاورد ... بعدم میومد خونه ی بابابزرگ برای نذریشون ... اما امسال .... جاش خیلی خالیه ...

خدایا .. به دلمون آرامش بده ... به دل مادرم ... به دل خواهرام ... به دل برادرام .... میدونم امسال برای همشون سخت میگذره ... دیگه اختیار اشکها دست خودشون نیست ... شاید محرم بهانه ای بشه که این دلای داغدیده یه کم سبک تر بشه ...

امسال خانوادمون غصه دارن ... امسال جمعمون بی بزرگتر شده ... عزیزایی رو از دست دادیم که جاشون رو هیچکس و هیچ چیز پر نمیکنه ...

خدا جونم ... به حکمتت شک ندارم ... به رحمتت هم شک ندارم ... چون هردوش رو با چشم دیدم ...

خدا جونم ... روضه های پدرم ... گریه های خواهرم ... دیگهای نذری که نزدیک به 30 سال برای امام حسین تو حیاط بابام برپا شده ... قطره قطره اشکهایی که تو عزای امام حسین ریختن ... دستی که از غربت امام حسین روی سینشون کوبیدن ... همه ی اینها رو شفیعشون قرار بده .... روحشون رو شاد کن و مورد رحمت و مغفرت خودت قرارشون بده ...

 عزیز دلم ... کلی نوشتم ... ولی هنوزم دلم سبک نشده ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان تربچه
6 آذر 90 7:39
سلام نارینه جونم
خوش به سعادت پدرت
الان مطمئن باش پیش آقا امام حسین (ع) جاشون خییییییییلی خوبه
خدا پدر و خواهرت رو رحمت کنه و به شما صبر بیشتر بده
التماس دعا


سلام دوستم ... انشالله که همینطوره ...
ممنونم
محتاج دعاتون هستم
مامان آريا
6 آذر 90 9:59
آمـــــــــــــــــــــــيــــــــــــــــــــــــــــــــن
عزيزم با نوشته هات گريه كردم اميدوارم به همين روزاي عزيز خدا به دل همتون صبر و طاقت بده


ممنونم دوستم ... دلم نمیخواست ناراحتت کنم
مامان آرین
6 آذر 90 11:13



ممنونم
آیرین
6 آذر 90 11:32
خیلی سختهههههه .خیلی .....
خدا رحمتشون کنه .....
خدا بیامرزتشون ........



ممنونم
خداوند رفتگان شما رو هم مورد رحمت خودش قرار بده
شیما
6 آذر 90 17:18
سلام مامان نارینه جون من از بچه های نی نی سایت هستم بطور اتفاقی وبلاگو خوندم تمام یاداشتها تو با خنده هات خندیدم و با گریه هات اشک ریختم ....... فقط میخواستم بهت بگم امیدوارم نی نی سالم و صالح به دنیا بیاد مواظب خودت باش خواهر و پدرت هیچ وقت دوست ندارن غصه بخوری یا خدایی نکرده نینی ناراحت بشه پس محکم باش و امیدوارم خدا همیشه کنار شما و نینی و بابا و همه خونواده ت باشه .
بوسسسسسسسسسسسس


سلام دوست خوبم ... ممنونم که مطالبمون رو خوندی ... امیدوارم خدا برای شما هم بهترین ها رو رقم بزنه
مامان مانی جون
6 آذر 90 19:08
نانا جون دیگه به چیزایی که ناراحتت میکنه فکر نکن
نی نی گولومون ناراحت میشه ها
الهی به حق همین روزا دیگه غم نبینی


چشم عزیزم ... انشالله شما هم همیشه شاد باشید
asemuni ha
6 آذر 90 19:47
سلام
با خوندن این پست تون دلم غصه دار شد.
ایشالله روح همه گذشته گان با آقا امام حسین محشور بشه.
التماس دعای فراوان


سلام دوست خوبم ... انشالله که همینطور بشه ...
محتاج دعا هستم
سمانه مامان پارسا جون
7 آذر 90 11:06
سلام نارینه جون
خیلی ناراحت شدم
خدا رحمتشون کنه
واقعا تحملش خیلی خیلی سخته ولی چاره ای جز صبر و طلب مغفرت براشون نیست


سلام عزیزم ... خداوند رفتگان شما رو هم مورد رحمت خودش قرار بده
ممنونم
nafasemaman
8 آذر 90 11:28
دلم گرفت . . . خدا بهتون صبر بده . ایشالاه دیگه هیچ وقت غم نبینید . . . خدا روح پدر و خواهرتون هم شاد کنه


ممنونم عزیزم ... انشالله همیشه دوروبرت پر از شادی باشه
مامان آريا
9 آذر 90 9:14
سلام عزيزم چه نمي ياي آپ كني من منتظر يادداشت 108 هستم بيا آپ كن و از احساس قشنگت براي ني ني كوچولوت برامون بنويس
نگرانتم گلم


سلام دوستم ... حس نوشتنم نمیومد !!
نگران نباش
مامان مانی جون
9 آذر 90 14:06



سپاسگذار
فرنوش
10 آذر 90 22:17
نارینه جونم با تک تک جمله هات اشک ریختم الهی بیمیرم برای دل های غم دارتون
من مطمنم که پدربزرگوارتون و خواهر مهربونت هردو جاشون عالیه انشالله خدا به دلتون آرامش بده مواظب گل پسملت باش


از همدردیتون ممنونم فرنوش جان ...انشالله که همینطور باشه ... التماس دعا دارم