شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

آب را گل نکنیم ... پدرم در خاک است

1390/12/29 23:18
نویسنده : نانا
1,367 بازدید
اشتراک گذاری

آب را گل نکنیم ؛ پدرم در خاک است

وقتی دیروز باران بارید
“آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم
“آن مرد با نان آمد”
یادم آمد که دیگر پدرم در باران
با نانی در دست
و لبخند بر لب
نخواهد آمد
دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگی‌اش
با زمین و تنهائیش
با خورشید و نبودنش
به یاد پدر سخت گریستم

پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر میداشت
پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست
خاطر خاطره ها رخ بنمود
زندگی چرخش یک خاطره است
خاطر خاطره ها را نبریدش از یاد
پدرم وقتی رفت آسمان غمزده بود
و زمین کوچک نیست

دل ما تنگ و نفس سنگین است
کاش میشد آموخت که سفر نزدیک است
و کسی گفت به من
آب را گل نکنید
پدرم در خاک است

زندگی می‌گذرد
خاطر خاطره‌ها را نبریدش از یاد
کاش یک فاتحه مهمان بهارش
 باشیم 

********

این شعر رو خیلی جاها خوندم ... توی خیلی وبلاگها ... ولی فکر نمیکردم که یه روز  خودم این شعر رو تو وبلاگم بنویسم ...

خدایشان بیامرزد زندگان خفته در خاک را

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

aren
1 فروردین 91 2:19
narineh azizam khoda pedaretun va khaharetun ro biamorzeh va rooheshun shad bashe





ممنونم عزیزم ... خداوند رفتگان شما رو هم مورد رحمت قرار بده
مامان مانی جون
1 فروردین 91 14:23
خدا رحمتشون کنه


ممنونم عزیزم
خاله ی امیرعلی
1 فروردین 91 23:55
خدایش بیامرزد برایشان فاتحه خوندم
با اجازت این متن رو برای وبلاگ پدرم هم نوشتم


ممنونم عزیزم ... خدا پدر شما رو هم مورد رحمت قرار بده انشالله