یادداشت 19 مامانی
عزیز دلم
بوی بارون و هوای ابری این چند روز بیشتر بیقرارم کرده .... هزار فکر و خیال تازه افتاده تو سرم ... هرکاری هم میکنم که فکرم مشغول نباشه نمیشه که نمیشه ... !!
طفلکی بابایی که خوب داره منو تحمل میکنه ... با این بد اخلاقیهای من میسازه !!!
نه که همش همینطور باشما ... یه دقیقه خوبم ... یه دقیقه میخوام زمین و زمان رو بهم بدوزم ... هههههههه خل شدم مادر !!!
بگذریم ...
این کارای عید منم انگار که تموم شده بود ...!!! ولی یکی یکی یادم میافته که کجاهاش مونده ..
امروزم دم درهامو بردم خونه مامان بزرگ اینا و زیر بارون شستمشون !!! اینم یه نمونه از کارای مامان که حرص بابایی رو درآورده !!!
زیر بارون فرش شستن ... خیلی حال داد ... حیف که کوچیک بود ... ههههههه
قربونت برم .... از امروز رسما پروژه رو شروع کردیم ... میدونم که زوده ... ولی هرکاری نیاز به تمرین داره ...!!!
شایدم وسط تمرین ما دلت هوامونو کرد و اومدی !!!
ما همیشه و در هر حال منتظرتیم ...