یادداشت 24 مامانی

نازنینم

امروز اولین مهمونام اومدن ... مهمون که چه عرض کنم ... صاحبخونه ... بابابزرگ و مامان بزرگ

قدم رنجه کردن ...

خدارو هزار مرتبه شکر ...انشالله هیچوقت سایشون از سرم کم نشه

عزیزکم ... نینی خاله ستاره این ماه نیومد ...منم حالم گرفته شده... انشالله که هرچه زودتر بیاد و دل خاله رو شاد کنه ... الهی آمین

امروز یه چیزی برام پیش اومد که جالبه برات بگم

از کنار اپن آشپزخونه رد میشدم که حس کردم یه بوی بدی میاد ... چند باری رفتم و برگشتم ولی منشا بو رو پیدا نکردم ... اول فکر کردم که شاید سبزه هام باشن که خودشونو خراب کردن !!!  اما دیدم نه .. اون بیچاره ها صحیح و سالمن ... همینجور کارگاه بازی درآوردم تا دیدم که ... چشمت روز بد نبینه ... اه اه اه ... اون تخم مرغای خوشگلی که تو عکس دیدی ... گند زدن به خودشون و همه جا رو بد بو کردن ... اونم چه بویییییییی

خلاصه ... اولش کلی حرص خوردم که عیدیهای به اون خوشگلی خراب شدن ... وقتی دقیق بررسیشون کردم دیدم که نه .. فقط یکیشون خراب شد و بو گرفته .... همونی که زودتر از بقیه درستش کرده بودم ... نمیدونم چرا وقتی که درستشون میکردم به این فکر نکردم که تخم مرغ پخته خراب میشه ... حالا فعلا که گذاشتمشون بیرون اتاق ... نمیدونم چکارشون کنم ... نمیشه که بدم دست بچه ها ... میترسم مریض بشن ... فکر کنم آخرشم بریزمشون دور ... اما به جاش چی بدم به نی نی هایی که میان خونمون !!!!! ؟؟؟؟

فردا یه فکری براشون میکنم

امروز اولین روز کاریه بابایی بود ... البته تو سال جدید ... چقدرم دیر اومد ...خوب این روزا کارشون بیشتره ... الانم که از خستگی بیهوش شده و داره خروپف میکنه

قربونش برم ... از امروز تا آخر هفته هر روز میره سر کار ... منم تک و تنها میمونم تو خونه ... بدیش اینه که کلی حوصلم سر میره ... خاله ها و داییهاتم که هنوز از سفر برنگشتن که من برم پیششون ... میمونه خونه بابابزرگت ... ههههههه ... هر روز میرم اونجا عید دیدنی ...

عشق من .... نکنه تو هم شیطونی کنی و بمونی پیش فرشته ها ؟؟؟

خیلی دل مامانی میگیره اگه این ماه نیای پیشش ....

چشم به راهتم عزیزکم ...