یادداشت 26 مامانی
عسلکم
اینجور که از شواهد بر میاد این ماه رو هم باید چشم انتظارت بمونم...
هنوزم باورم نمیشه که نیومدی پیشم ... فکر میکنم یه جایی همین گوشه ها قایم شدی و این حال مامانی هم بخاطر شیطونیهاته ... فکر کنم توهمم شدید شده باشه !!!
کلی حرف داشتم که برات بنویسم .. نمیدونم چرا یهو همشون یادم رفت ...
فقط میدونم که خیلی حالم گرفتست ... حس و حال هیچکاری رو ندارم ... تازه دعا دعا میکنم که فعلا کسی نیاد خونمون واسه عید دیدنی ... چون اصلا حال و حوصله لبخندهای مصنوعی و زورکی رو ندارم ...
امیدوارم زود بتونم خودمو جمع و جور کنم ...
تو هم اینقدر سر به سر مامانی نذار ... بهت قول میدم اینجا روی زمین ... پیش من و بابایی هم بهت خووش میگذره
دوستت دارم عزیزم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی