شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 31 مامانی

1390/1/20 1:25
نویسنده : نانا
225 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزکم

امروز صبح میخواستیم بریم حرم ... ولی نشد ... گفتیم عصری میریم که هوا هم خنکتر باشه ...

اما انگار قسمتمون نبود مادر ... خاله جونت زنگ زد که میخوان بیان خونمون ... مامان فاطمه و فهیمه ... خوب مهمونم حبیب خداست ... پس عصر جمعمون رو به پذیرایی از حبیبان خدا سپری کردیم !!!

فکر کنم دیگه کسی برای عیددیدنی نیاد خونمون ... همه اومدن ... البته دایی جونت نیومده ... فکر نکنم بیاد ... چون خانومش و نینی تو دلیش نمیتونن از پله بالا پایین برن ... خونه ماهم که پله هاش زیاده ...

هرچند امسال اولین سال ازدواجشونه و ما هم دوست داشتیم بیان خونمون ... و منم یه کادوی بزرگ براشون داشتم ... ولی حالا که شرایطش فراهم نیست ... پس کادو رو نگه میدارم تا هر وقت که با نینیشون اومدن بدم بهشون ... انشالله

عزیز دلم ... یادته که تو ایام عید یکی از دوستای بابایی نینیشون بدنیا اومده بود و ما کلی هم خوشحال شدیم ... اون موقع نینیشون یه کم مریض بود و تو بیمارستان بود ... ماهم کلی دعاش کردیم تا زود زود خوب بشه ..

اما چند روز پیش که بابایی زنگ زده بود به دوستش تا حال نینی رو بپرسه ... متاسفانه بهمون گفت که نینیش برگشته پیش خدا ...

خیلی ناراحت شدم براشون ... نینی اولشون بود ... خدا به مادرش صبر بده ...

حالا که یه مهمون جدید داری ... خوب ازش پذیرایی کن تا دلش خیلی برا مامانش تنگ نشه

عزیزکم .... این روزا رو فقط به عشق رسیدن به تو میگذرونم

این ماه منتظرم نذار

دوستت دارم نازنینم ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سما
20 فروردین 90 9:57
سلام مهربونم عزیزم خوبی ؟
نارینه جون خواستی نشون ندی اما تو نوشته هات غم موج می زنه
چرا عزیزم مگه به حکمت خدا شک داری عسلم
خدا داره برات گلچین می کنه دوست نازم به خاطر همین طول کشیده اما به همین زودی اینجا رو پر از گل و بلبل می کنی و خبر خوبتو بهمون می دی من ایمان دارم نازنینم
دوست نازم تمام نوشته هاتو خوندم
دو سه پست عقب بودم مثل اینکه اما مثل همیشه عاشقانه براش نوشتی و لذت بردم
دوستت دارم بوسسسسسسس


مرسی سما جونم که بهم سر میزنی ...
به حکمت خدا شک نداشتم و ندارم ...
هر چی خودش صلاح بدونه ... انشالله
آسیه
20 فروردین 90 11:03
چقدر زیبا مینویسی عزیزم
انشاالله که بحق فاطمه زهرا خدا دیگه بیشتر از این منتظرت نذاره هر چه زودتر یه نی نی بذاره تو دلت و برات نگهش داره
آآآآآآآآآآآآآآآآمین


از دعای بسیار زیباتون ممنونم

انشالله
مرسی که بهم سرزدید
مهتاب اسمانی
20 فروردین 90 15:07
سلام نارینه جان .سر زده بودی وگفته بودی .اینجا چه خبره .عزیزم منهم مثل تو منتظر نی نی هستم ولی الان مشکلی برام پیش اومده که خیلی سخت تره اون کلوپ رو زدم تا دوستان بیان وبرام دعا کنن .انشاالله نی نی زود زود بیاد تو بغلت .


امیدوارم که هر چه زودتر مشکلت حل بشه عزیزم

ممنونم که برام کامنت گذاشتی