یادداشت 53 مامانی
شکوفه ی بهار نارنجم
دو ماه از بهار گذشت ... دوباره خرداد شد ... همیشه این ماه منو یاد امتحانای مدرسه میندازه ... یاد اونوقتا که سرمون به دفتر و کتابمون گرم بود و از غصه های مامان و بابا بیخبر بودیم ...اونوقتایی که تنها دغدغه ی زندگیم درس خوندن و دیر نشدن مدرسم بود ... اونوقتا که دنیامون تو حیاط مدرسه و شیطنتهای تو راه مدرسه خلاصه میشد...
انگار همین دیروز بود ... هیچوقت برای امتحان استرس نداشتم ... چون اینقدر میخوندم که تمام کتاب رو از بر میشدم !!! به قول امروزیها کتابو میخوردم ...خداییش درس خوندن تو ذاتمون بود ... همه خاله هات و دایی جونات درسشون در حد عالی بود ... باباییتم همینطور ... زرنگ بودن تو خونشونه ... البته به جز عمو جونت که شنیدم نمره هاش ناپلئونی بوده !!
با همچین پدر و مادر خوش سابقه ای تو هم حتما شاگرد زرنگ کلاستونی عزیزم ...
امتحانای مدرسه رو که با خوشحالی و دلخوشی گذروندیم ... حالا رسیدیم به امتحانای زندگی ...
قربون خدا جونم برم که از پارسال تا حالا فقط داره از ما امتحان میگیره ... اونم چه امتحانایی !!! امیدوارم ختم به خیر بشه
این پست رو گذاشتم تا بهت یادآور بشم ... سه ماهه دارم انتظارتو میکشم و تو هنوز داری برام ناز میکنی ...
خودم و بابایی هر دو نازتو خریداریم
دوستت دارم