شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 60 مامانی

1390/4/8 0:24
نویسنده : نانا
206 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهار نارنجم

مامانی روزای بدی رو میگذرونه ... روزای زجرآوری که گرمای شدید زجرآورترش میکنه ...

از دست خودم کلافه شدم ... مدام دارم به بابایی غر میزنم ... بد اخلاق شدم ... عصبی هستم ... وقتی که میرم خونه بابابزرگ و بچه های خاله رو اونجا میبینم حالم بدتر میشه ... انگار که همه چیز برام  از نو شروع میشه ...

هنوزم آرزو میکنم اینا همش یه کابوس باشه و زودتر تموم بشه ... ولی نیست ...

هنوز هیشکی باورش نمیشه ... هنوزم همه تو شوکن ... حتی وقتایی که میریم سرخاک و اسم خاله رو روی تابلوی بالای قبرش میبینیم ...

خدایا حکمتت رو شکر که من هنوزم ازش سر درنیاوردم .... خیلی ازت گله دارم ... این روزا کارم شده استغفار کردن ... وقتی که میبینم امیر و صبورا میشینن و با عکس مادرشون حرف میزنن دلم آتیش میگیره ... وقتی میبینم که امیر میگه دلم میخواد مامانمو بغل کنم دوستدارم دنیا رو سرم خراب بشه ... اونوقته که از خدا به خدا گله میکنم ... میترسم که به کفر برسم ... استغفرالله

چند روزیه میخوام برم شاه عبدالعظیم ... ولی پام نمیکشه ... دلم میخواد برم و یه دل سیر گریه کنم ... کاری که تو این مدت نکردم ... و همون داره تو دلم سنگینی میکنه ...

آخرین باری که رفتم حرم ... همون شب بود که خبر فوت خاله رو بهمون دادن ... یادمه اون شب نمازمو با اشک تو همون جای همیشگی که با خاله مینشستیم خوندم ... و برای سلامتیش دعا کردم .... خدا رحمتت کنه معصومه جانم .. از خدا بخواه که به بچه هات صبر و آرامش بده خواهر گلم

عزیز دلم ...

شکوفه ی بهارم ...

این روزا بهت فکر نمیکنم ... نمیتونم ... ولی منتظرتم ...

 

پ.ن : شنیدم یه فرشته مهربون مهمون دل مامانش شده ... خدارو هزار بار شکر که بنده هاش رو ناامید نمیکنه .... یاسی عزیزم ... انشالله که همیشه لبت خندون باشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان پارسا جون
8 تیر 90 1:37
همه افراد خوشبخت خدا را در دل دارند ، پس تو را جه غم که اینقدر

احساس تنهایی میکنی ، بدان در تنها ترین لحظات و در هر شرایط

خداوند با توست . . .



فقط امیدم به خداست دوست گلم ... من هنوز خدا رو دارم



سما
8 تیر 90 2:48
بابند بند وجودم درکت می کنم گلم
خیلی از رفتارها و فکرهایی که ننوشتی رو هم من می دونم
نارینه جونم پیمانه عمرش پر شده بود خدا بیامرزتش
خدا به دل هاتون صبر بده
راستی بچه هاش چند سالشونه ؟
الهی بمیرم
می دونم دیدن دو تا یادگاریش چطوری آتیش به جونت می زنه
صبور باش گلم صبور هر چند خیلی سخته


انشالله خداوند خواهر شما رو هم بیامرزه ... واقعا حالم رو درک میکنی ... پسر خواهرم 8 سالشه و دخترش 6 سال ... انشالله که خدا به بچه هاش آرامش بده
setareh
10 تیر 90 19:14
عزیزم فدای دله غمگینت بشم من ......

امیدوارم که خدا دلت رو اروم کنه وبه زودیه زود این غم بزرگ از دلت بیرون بره و جاش رو به شادیها بده ..........
عزیزم میدونم که خیلی سخته ولی گله من خواسته خدا بوده ....
خیلی دلم برات تنگ شده دوست داشتم بهت زنگ بزنم ولی میدونم الان موقعه مناسبی نیست ......
مواظب خودت باش دوستم بوسسسسس


دوست گلم ... منم دلم برات تنگ شده .. ممنونم که شرایطم رو درک میکنی
مامان تربچه
11 تیر 90 22:24
فقط می تونم بگم خدا صبرتون بده
سعی خودت رو بکن که بتونی بری زیارت. خیلی سبک می شی.


حتما دوست خوبم
مامان آريا
12 تیر 90 10:55
عزيزم مي دونم دلتنگي ولي مطمئن باش جای خواهر گلت خوبه اون با فرشته ها همنشينه پس تو با اين بيقراري كه مي كني اونو كه ناظر بر اعماله شماهاست رو ناراحت نكنين اميدوارم خدا به تو عزيز و خانواده گلت صبر بده
سعي كنين شما تسكيني براي دل خواهر زاده هاي خوشگلتون باشين كه خواهرتم توي اون دنيا نگران كوچولوهاش نباشه از اين لحاظم آرامش داشته باشه


ممنونم مامان گلم ... دارم تمام سعیم رو میکنم که به آرامش برسم و بتونم این آرامش رو به خواهرزاده هام منتقل کنم ...
آسیه
13 تیر 90 13:20
عزیزم....خداوند بهتون صبر بده
واقعا نمیدونم چی بگم



ممنونم ... انشالله هیچوقت غم نبینی
خاله ی امیرعلی
12 بهمن 90 1:01
گلم یه سوال؟ اسم نویسنده ی "یه روزی یه فرشته مهمون خونمون میشه" فرنوشه ولی شما یاسی صدا میکنید؟اسمشون کدومه؟


آره عزیزم ... اسمشون فرنوش خانومه ... ولی من اسم کاربریشون رو صدا میکنم