شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 65 مامانی

1390/4/27 2:44
نویسنده : نانا
333 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی نارنجم

روزای پربرکتی رو پشت سر گذاشتیم ولی مامانی اینقدر دلش گرفته بود که هربار اومد برات بنویسه و عید رو بهت تبریک بگه دستش لرزید و چیزی ننوشت ...

این دو روز مامان بی حوصله تر از همیشه بود ... این روزا خاطرات خاله معصوم رنگ و بوش بیشتر شده ... خواهر جونم زود به زود میرفت جمکران و قم ... مخصوصا تو این روزا ... خدا رحمتت کنه خواهر گلم

شنبه شب رفتیم خونه بابابزرگ ... بهزاد اعلامیه های چهل رو آورده بود .... خیلی خوشگل بودن ... همه ی خاله جونات و دایی هات بودن ... جزخاله معصوم .. البته بهزاد و امیر و صبورا بودن ... ولی خودش جاش خیلی خالی بود ... قرار بود با بابایی از راه برگشت بریم حرم ... ولی تا رسیدیم محمد آقا به بابایی گفت پاشو بریم حرم ... منم دیدم که خودشون دوتایی میخوان برن همراهیشون نکردم ... آخر شب هم که داشتیم میومدیم خونه محمد آقا مارو رسوند ... البته تو راه بستنی فالوده هم خوردیم ... مهمون بابایی ...

امروز هم چون روز میلاد بود و روزه این روز خیلی ثواب داشت با بابایی روزه گرفتیم ... اونم چه روزه ای ... بعد از افطار به قدری بی حال شده بودم که بابایی اولتیماتوم داد که فردا حق نداری روزه بگیری ... چون تصمیم داشتم که بگیرم ...خدا انشالله از همه قبول کنه ... هنوزم حالم جا نیست .. با اینکه کار خاصی هم انجام نداده بودم ولی بی حال شدم ... البته قبول دارم که این چند وقته خیلی ضعیف شدم ... 5 کیلو تو یک ماه از وزنم کم شده !!! کم نیست !!!

دیشب هم همین صحبت بود ... بابابزرگ و مامان بزرگ هم خیلی ضعیف شدند ... تا قبل از ماه مبارک حتما باید برن یه چکاپ کنن خودشونو .. تا انشالله بتونن روزه هاشونو بگیرن ... خدا کمکشون کنه ...

عزیزکم ...

این ماه هم به اصرار بابایی میاییم دنبالت ... مامانی که اصلا حوصله این بازیهارو نداره !!! ولی بابایی تشخیص دادن که برای روحیم خوبه ... و شما بهش قول دادی که این ماه میای پیشش !!! بازم توهمی شده عشقم !!!

دوستت دارم مامانی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان نی نی
27 تیر 90 9:36
اینشالا این ماه نی نی خوشگلتون میاد و خوشحالتون میکنه


انشالله
گل یاس
27 تیر 90 12:17
نارینه جونم قبول باشه عزیزم التماس دعا
عزیزم یکم خودتو تقویت کن با اون فشار روحی که شما داشتی بدنت خیلی ضعیف شده خانمی
خدا انشالله خواهرت و بیامرزه روحش شاد
انشالله به حق این ماه عزیز خیلی خیلی زود مامان میشی مهربونم


ممنونم دوست گلم .... چشم ... به خودم میرسم
مامان رها
28 تیر 90 12:44
سلام عزیزم خدا بیامرزه معصومه جون رو ،قربونت برم اون از این دنیا راحت شد مطمئن باش اون خوشحال ،ولی تو باید بخودت برسی تا بتونی یه مامان خوب بشی عزیزم خودت رو تقویت بکن راستی گلم کد رها برای شرکت در مسابقه نی نی شگفت انگیز 27 است اگه رای بدید خوشحال میشیم


ممنونم دوست گلم ....
مامان آريا
28 تیر 90 15:22
عزيزم بازم از خدا برات صبر مي خوام تا بتوني غم از دست دادن خواهرتو تحمل كني
به فكر خودت نيستي به فكر ني ني توي شكمت باش 5 كيلو لاغري خيلي بده تو بخاطر گلتم شده بايد خودتو تقويت كني بعدم خدا خودشم راضي نيست با وجود بارداريت روزه بگيري توروخدا بيشتر به خودت برس تا يه ني ني سالم و توپولي به دنيا بياري
روزتونم قبول هم براي تو هم براي بابايي


دوست گلم ... ازت ممنونم
با خوندن کامنت شما کلی ذوق کردم ... !!! چون منو مثله یه مامان دیده بودی ... ولی من هنوز نینی ندارم و امیدوارم خدا به زودی زود یکی از فرشته هاشو مهمونم کنه

مامان تربچه
28 تیر 90 17:18
عزیز دلم
قبول باشه
اما بیشتر مواظب خودت باش و خودت رو تقویت کن
شکوفه ی بهار نارنج ما دلش مامان بی حال نمی خواد


دوست جونم ... چشم .... به خودم میرسم حتما