شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 66 مامانی

1390/4/31 20:43
نویسنده : نانا
339 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی نارنجم

 دیروز مراسم چهلم خاله جونت رو برگذار کردیم ... از ساعت 8 صبح تا 11 شب همش در حال بدو بدو و راه رفتن بودیم ...

 هم من هم بابایی هردومون حسابی خسته شدیم ... عمه جونتم از شمال تشریف آورده بودند به همراه بابابزرگت ... بعد از مراسم عمه و شوهرش رفتن ولی بابابزرگ چند روزی مهمونمونه !!

 هرچند اصلا الان شرایط مهمونداری رو ندارم ... ولی چه میشه کرد ...

 از دیروز چیزی برات نمیگم .. ولی روز خوبی نبود ...دیدم نسبت به بعضی آدما تغییر کرده ...بیخیال

دیروز وقتی بعد از مراسم رفتم تا با بهزاد خدافظی کنم در گوشم گفت آبجی بیشتر بیا پیشمون ... بچه ها رو تنها نذار ...نمیدونستم چی باید بگم ... فقط گفتم من یه کم زمان میخوام تا روحیم قویتر بشه بعدش حتما بیشتر میام پیشتون ...

 خودمم قبول دارم که تو این 40 روز هرجا که امیر و صبورا بودن من از اونجا فرار میکردم .. نمیتونستم ببینمشون .. قلبم درد میگرفت ... حالم خراب میشد .. نمیتونستم تو چشم بچه ها نگاه کنم ... نمیتونستم بدون مادر ببینمشون ... اما باید عوض بشم... باید روحیم رو قوی کنم و بپذیرم که این شرایط تا ابد عوض نمیشه ... باید بیشتر سراغشون رو بگیرم ... خدایا کمکم کن

 "" انشالله فرزندتون 120 ساله بشه .. البته زیر سایه مهر پدر و مادرش "" این جمله ای بود که برای تولد امیر خان برای خاله معصومه اس ام اس کردم ... فردا تولد صبوراست ... باید این جمله رو عوضش کنم و برای باباش بفرستم ... (چه کاره سختی )

این ماه با اینکه خیلی به اومدنت امیدوار نیستم ولی نمیدونم چرا انتظار میکشم و روزا رو میشمارم !!

دوستت دارم عزیزم

----------------------------------------------------------------------------------------------------

پ . ن : سما جونم تولد گیسو طلا مبارک ... انشالله همیشه تو زندگیتون شاد باشید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان شازده کوچولو
31 تیر 90 18:21
سلام نارینه جان
خسته نباشی عزیزم
خدا بهتون صبر بده


سلام عزیزم ... سپاسگذارم از شما
مامان شازده کوچولو
31 تیر 90 18:22
تولد صبورا جون هم مبارک .
تو رو خدا یه کاری کنید دلش آروم بشه ، حتما خیلی براش سخته .
خدای مهربون دل این کوچولوها رو آروم کنه.


مرسی مامانه مهربون ...انشالله خدا خودش کمکشون کنه
گل یاس
31 تیر 90 18:47
عزیز دلم باز هم تسلیت میگم انشالله که از این به بعد همیشه براتون شادی باشه الهی بمیرم برای دلت
مهربونم سعی کن بیشتر وقتت رو به اون کوچولوها اختصاص بدی بالاخره شما خالشونی و خاله هم بوی مادرو میده


ممنونم یاس جون ... امیدوارم خدا شما رو هم دلشاد کنه ....
آوين
2 مرداد 90 1:06
سلام عزيزم ، اميدوارم كه خداوند اين ماه دلت را شاد كنه و يه فرشته كوچولو مهمون دلت تا همه درد و رنج و غمهات به دست فراموشي سپرده بشه اميدوارم خاله معصومه از بين اون همه فرشته ناز يكي رو برات دست چين کنه تا اين ماه مهمون دلت بشه،مي دونم انتظار خيلي سخته تا آدم خودش طعم تلخ انتظار و نچشيده باشه نمي تونه بفهمه كه تو چه حسي داري ولي من وقتي وبلاگتو خوندم با تمام وجودم تلخي انتظاري رو كه كشيده بودم حس كردم


ممنونم عزیزم که بهم سر میزنی ... انشالله همیشه شاد باشید ... انتظار خیلی سخته ولی امیدوارم عاقبت شیرینی در انتظارم باشه
مامان تربچه
2 مرداد 90 9:13
سلام نارینه جونم
به این فکر کن که خاله میتونه جای خالی مادر رو هرچند کم پر کنه



تمام سعیم رو میکنم شاید بتونم یه قدری از غمشون رو کم کنم
مامان پارسا جون
3 مرداد 90 17:20
خسته نباشی خانومی
خدا رحمت کنه خواهر مرحومتو.


سپاسگذارم عزیزم