یادداشت 85 مامانی و نی نی گولو
شکوفه ی بهار نارنج مامان
خوبی فرشته ی کوچولو ؟؟
بالاخره مامانی بعد از چند روز خونه نشینی رفت خونه مامان بزرگ ... دیشب ... همه بودن ... بعد از چهلم بابابزرگ دیگه موقعیتی پیش نیومده بود که همه اعضای خانواده یک شب دور هم باشند ... مامان بزرگ هم فرصت رو غنیمت دونست و وصیت نامه بابابزرگ رو باز کرد ... سکوت تنها حرفی بود که رد و بدل میشد ... حتی هیچکس تو چشم دیگری هم نگاه نمیکرد ... خیلی لحظه ی سختی بود ...
یادمه اونوقتایی که بابابزرگ مینشست و برگه های وصیت نامه رو پر میکرد من همیشه اشکم در میومد ... من کوچکترین عضو خونواده بودم و بیشتر شاهد این مسئله بودم ... چون بابابزرگ هر سال وصیت نامش رو عوض میکرد ... و من هم هرسال غصم بیشتر میشد ...
خدا رحمتش کنه ... خیلی سفارش مامان بزرگ رو بهمون کرده ... خیلی گفته مراقبش باشیم ... خیلی از هممون عذرخواهی کرده بخاطر کوتاهیهای نکردش ... روحش شاد ...
خلاصه که شب خوبی بود ... چون بعد از مدتها همه دور هم نشسته بودیم ... ولی لحظه های سختی رو هم گذروندیم ... اما آخر شب مامان بزرگ میگفت که خیالم دیگه راحت شده ... باری روی دوشم نیست ... و این راحتیه خیال برای ما از همه چیز مهمتر بود ...
شب خوبی بود ... آناهیتا هم بود ... کلی باهاش حرف زدم و اونم هی ناز میداد واسه عمش ... بزرگ شده ... و بانمک...
عزیزم ..
نزدیک خونه مامان بزرگ اینا یه میدونی هست که آخر شبها دستفروشها میان و بساط پهن میکنند ... اسباب باری هم میارن ... اونم اسباب بازیهای خوشگل و ناز ... قبل از اینکه مامانی بدونه شمامهمون دلش شدی هر وقت از میدون رد میشدیم به بابایی میگفت که بریم ازین اسباب بازیها بخریم ... و بابایی مهربون هم میگفت الان نه ... هر وقت نینی اومد میخریم ...
دیشب داشتیم قدم زنان میومدیم سمت خونمون که چشم مامانی باز افتاد به اون اسباب بازیها !! و همونجا به بابایی یادآوری کرد که چه حرفی زده بود !! بابایی مهربون هم چون خیلی خوش قوله ... موافقت کرد که بریم و چند تا از اون خوشگلاشو بخریم ... اما وقتی رفتیم نزدیکتر فقط یه چیزو دلم میخواست ... اونم این 3 تا دلفین رو !!
و این شد دومین کادویی که مامانی برای نینی جونش میگیره ... مبارکت باشه عزیزم ...
از دیشب که مامانی کلی باهاشون بازی کرده ولی امروز صبح دیگه جمشون کردم و گذاشتمشون کنار برای شما ...
عزیز دلم ...
همه چیزا رو برات تعریف کردم ... فقط از نگرانی جدیدم برات نگفتم ... اصلا دلم نمیخواد به زبونش بیارم ... ولی میگم ... نگران جواب آزت هستم ... دعا کن همه چیز خوب باشه تا مامانی بتونه با خیال راحت به چیزای مهمتر فکر کنه !!!
دوستت دارم کودک نازم ... روزت مبارک