شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 86 مامانی و نی نی گولو

1390/7/17 13:11
نویسنده : نانا
303 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی نارنجم

الان با همدیگه یه ناهار خوشمزه همراه با ترشی خوردیم !! البته دور از چشم بابای مهربون !! چون نمیذاره من ترشی بخورم ... حتی یه قاشق ... نوش جونمون

امروز تولده امام رضاست ... عیدت مبارک ... عید همه دوستای گلم مبارک ... بعد از عروسیمون (یعنی ٣سال و ٦ ماه و ٤ هفته و ١ روز پیش) تا الان قسمت نشده که بریم پابوس امام رضا ... برا همینم دلم داره پر میکشه واسه مشهد رفتن ... انشالله که زودی قسمتمون بشه ...

امروز یه مناسبت دیگه هم هست ... یکسال پیش در چنین روزی ... همه از صبح دنبال تدارکات عروسی دایی رضا بودن ... یکسال گذشت ... به اندازه یک چشم به هم زدن ... انشالله که سالهای سال خوشبخت باشن ... یه خونواده سه نفره خوشبخت !! خیلی بامزه است که آدم توی اولین سالگرد ازدواجش نینی هم داشته باشه ... پس اینم شد دومین مناسبت امروز ... سالگرد ازدواج دایی رضا جون توی روز تولد امام رضا

خبر بعدیم اینه که .. دیشب مامان بزرگ سر شبی زنگ زد و گفت که برای خداحافظی زنگ زده ...!!! برق از کلم پرید ... گفتم کجا انشالله ... و مامان بزرگ گفت امشب راهی مشهد هستم .. همونجا اشکم دراومد ... از ذوق ... چقدر این مسافرت براش لازم بود ... دیگه نتونستم چیزی بگم ... گفتم کاش زودتر میگفتی تا بیام ببینمت ... اونم گفت که نگفتم که هی از اون پله ها بالا و پایین نری !!! ازش خواستم تا برامون حسابی دعا کنه و از امام رضا بخواد که مارو هم بطلبه ... خداحافظی کردم و بعدش نشستم کلی گریه نمودم !! خیلی یهو دلم گرفت ... یاد خیلی چیزا افتادم ...

عزیز دلم ... چرا هر وقت مامانی دوتا قطره اشک میریزه شما اینجوری میکنی !! آخر شب اینقدر دلم درد میکرد که حس میکردم الانه که پوست شکمم پاره بشه !!

آخه اینجوری که نمیشه مامانی ... شما که از وضعیت روحی من خبر داری .. تا جایی که بتونم سعی میکنم ناراحتی نکنم تا شما اذیت بشی .. ولی قرار نیست که یه وقتایی هم که مامانی میخواد دلشو خالی کنه شما ازین ادا اطوارا در بیاری !!!! (مامانی خشمگین میشود )

آفرین نینی ناز مامان ... بوس ... آشتی

خوب دیگه .. همه خبرا رو گفتم ... برم یه کم به کارام برسم .. شما هم یه کم بازی کن تا شب که بابایی بیاد !!

میبوسمت شکوفه ی کوچولوی خودم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان آريا
17 مهر 90 15:07
سلام عزيزم از طرف ما به دايي رضا تبريك بگو هم براي سالگرد ازدواجشون هم تولد ني ني شون اميدوارم هميشه در كنار هم باشن و خوشبخت
مادرتم ان شاالله به سلامتي برگرده
براي اينكه ني نيت ناراحت نشه و اذيتت نكنه هميشه شاد و خوشحال باش به خاطر عزيز دوردونت


سلام مامانی ... انشالله دومادی آقا آریا ... ممنونم عزیزم
مامان پارسا جون
17 مهر 90 17:24
عیدت مبارک نارینه جون


مرسی عزیزم ... همچنین
سما
18 مهر 90 13:58
سلاممممممم عزیزم خوبی ؟
قربونشششششش برم که تحمل ناراحتی مامانشو نداره
دوستم امیدوارم سال بعد سه تایی برید پابوس امام رضا
بوسسسسسس


سلام مامان طلا ... خدا نکنه عزیزم .. نینیم نازنازیه دیگه ... انشالله قسمت شما هم بشه
مامان آرین
19 مهر 90 13:24
نووووووووووووووووووووووش جونت عزیزم.ایشالا از این به بعد هر روزتون پر از شادی و خنده باشه


ممنونم مامان جونی
آیرین
20 مهر 90 10:43
سلام عزیز دلممممم.
ای جووووووونم به این دختر مهربون که طاقت ناراحتی مامان جونشو نداره و زودی اعتراض میکنه ...بوووووووووووووووووووس

عزیزم ایشالله امام رضا می طلبه و سه تائی میرید پابوسش .... منم خیلی دلم هوای مشهد کرده .
بوووووووووووووووووووووووووووووس


سلام خاله جونی ... از کجا میدونی من دخملم !!!

انشالله که زودی قسمتت بشه و بری زیارت ... بعدشم دست پر برگردی

بوس بوس
مامان تربچه
22 مهر 90 8:05
مامان خشمگین میشود؟؟؟
نه خیر
خاله کیانا از دست این مامان خشمگین میشود
خانمی
گریه استرس غصه بالا پایین شدن ........ ممنووووووووووووووووووع


چشم !!!!!!!!!!!!
سفانه
22 مهر 90 14:09
آرزو میکنم همیشه روزهای زندگیت پر از شادی و خوشی باشه نازنینم...


ممنونم مامان جون
آوين
23 مهر 90 15:03
سلام به مامان و ني ني گل اميدوارم از امروز هميشه دلت شاد و لبت خندون باشه عزيزم


سلام خاله جون ... همینطور برای شما