یادداشت 86 مامانی و نی نی گولو
شکوفه ی نارنجم
الان با همدیگه یه ناهار خوشمزه همراه با ترشی خوردیم !! البته دور از چشم بابای مهربون !! چون نمیذاره من ترشی بخورم ... حتی یه قاشق ... نوش جونمون
امروز تولده امام رضاست ... عیدت مبارک ... عید همه دوستای گلم مبارک ... بعد از عروسیمون (یعنی ٣سال و ٦ ماه و ٤ هفته و ١ روز پیش) تا الان قسمت نشده که بریم پابوس امام رضا ... برا همینم دلم داره پر میکشه واسه مشهد رفتن ... انشالله که زودی قسمتمون بشه ...
امروز یه مناسبت دیگه هم هست ... یکسال پیش در چنین روزی ... همه از صبح دنبال تدارکات عروسی دایی رضا بودن ... یکسال گذشت ... به اندازه یک چشم به هم زدن ... انشالله که سالهای سال خوشبخت باشن ... یه خونواده سه نفره خوشبخت !! خیلی بامزه است که آدم توی اولین سالگرد ازدواجش نینی هم داشته باشه ... پس اینم شد دومین مناسبت امروز ... سالگرد ازدواج دایی رضا جون توی روز تولد امام رضا
خبر بعدیم اینه که .. دیشب مامان بزرگ سر شبی زنگ زد و گفت که برای خداحافظی زنگ زده ...!!! برق از کلم پرید ... گفتم کجا انشالله ... و مامان بزرگ گفت امشب راهی مشهد هستم .. همونجا اشکم دراومد ... از ذوق ... چقدر این مسافرت براش لازم بود ... دیگه نتونستم چیزی بگم ... گفتم کاش زودتر میگفتی تا بیام ببینمت ... اونم گفت که نگفتم که هی از اون پله ها بالا و پایین نری !!! ازش خواستم تا برامون حسابی دعا کنه و از امام رضا بخواد که مارو هم بطلبه ... خداحافظی کردم و بعدش نشستم کلی گریه نمودم !! خیلی یهو دلم گرفت ... یاد خیلی چیزا افتادم ...
عزیز دلم ... چرا هر وقت مامانی دوتا قطره اشک میریزه شما اینجوری میکنی !! آخر شب اینقدر دلم درد میکرد که حس میکردم الانه که پوست شکمم پاره بشه !!
آخه اینجوری که نمیشه مامانی ... شما که از وضعیت روحی من خبر داری .. تا جایی که بتونم سعی میکنم ناراحتی نکنم تا شما اذیت بشی .. ولی قرار نیست که یه وقتایی هم که مامانی میخواد دلشو خالی کنه شما ازین ادا اطوارا در بیاری !!!! (مامانی خشمگین میشود )
آفرین نینی ناز مامان ... بوس ... آشتی
خوب دیگه .. همه خبرا رو گفتم ... برم یه کم به کارام برسم .. شما هم یه کم بازی کن تا شب که بابایی بیاد !!
میبوسمت شکوفه ی کوچولوی خودم