یادداشت 89 مامانی و نی نی گولو
شکوفه ی کوچولوی من
چطوری عزیزم ؟؟ امیدوارم خوب باشی ... چون چند روزیه مامانی هیچ درد و ناراحتی ناشی از وجود شما رو نداره !!! و این نمیدونم خوبه یا بد !!
البته خوبه ... این یعنی عزیز دله مامان داره توی خونه جدیدش بازی میکنه و هی انگشتشو توی اعضای مامانی فرو نمیکنه !!
اگه حاله مامانی رو میپرسی ... میگم بهترم ... خیلی بهتر ... آخه دیروز صبح رفتم خونه مامانم اینا !!! و این خیلی مهمه !! چون خاله جونات هم اونجا بودن و نذاشتن مامانی تو خودش باشه ... کلی سر به سرم گذاشتن و سرحالم آوردن ... مامان بزرگ هم خداروشکر وقتی دوروبرش شلوغه خیلی سرحال میشه ...و من دیگه نگرانش نیستم
عصری هم اومدم خونه و وقتی بابایی اومد قبل از شام ابرای تیره و تار رو کنار زدیم و بعدش هم یه شام رمانتیک خوردیم !! و اینجوری سوئ تفاهمات ذهنیم رو حل کردم ... و شب با خیال راحت خوابیدم
البته قبل از خوابیدن ... از بابایی یه سوالی کردم و بازم بابایی با جوابش منو شوکه کرد ...
بهش گفتم به نظرت کی بریم ببینیم نینیمون دخمله یا پسمل !!
میدونی چی گفت ؟؟ بابایی در کمال خونسردی گفت : برای من و تو که فرقی نمیکنه نینیمون چی باشه ... هر چی باشه دوستش داریم پس بهتره نریم و ندونیم !!!
در این لحظه بود که شاخهای مامانی در اومد ... ولی از اونجایی که ته دلم میگه بابایی مهربون شوخی کرده باهام و توی دلش مشتاقتر از منه که بدونه فرشته ی زندگیمون چیه ... بیخیال قضیه شدم و گفتم بهتر که ندونیم ... موقع تولدش سورزایز میشیم !!!!!!!
اینم یکی از سیاستهای زندگیه ... گاهی وقتا نباید گیر بدی به یه مسئله !!
عزیزکم
هر روز نمیتونم بیام و برات بنویسم ... چون از پشت میز نشستن واقعا اذیت میشم ...
اتفاقا بابایی هم چند روز پیش پرسید که چرا کمتر سراغ سیستم میری ... منم گفتم نشستن زیاد اذیتم میکنه ... و بابایی هم لبخند بزرگی زد !!! حالا دلیلش چی بود خدا میدونه !!!
همین دیگه ... اومدم بهت بگم حال مامانی خوبه و احتمالا آخر هفته خوبی رو با بابایی مهربون و نینی جون داریم ...
بوووووووووس برای شکوفه ی زندگیم