یادداشت 96 مامانی و نی نی گولو
شکوفه ی بهار نارنج مامان
بازم یادم رفته بود برات بگم !!! مامانی بی حواس شده حسابی !! مهمترین نکته ای که بخاطرش اومدم و پست قبلی رو نوشتم یادم رفت !
از اول هفته قبل یعنی از وقتی که وارد هفته 17 شدیم یه تکونای کوچولویی حس میکنم ... البته تکون که چه عرض کنم !! ویبره !!
وقتی مامانی دراز میکشه شما هم شروع میکنی به شیطونی ... انگار که جات باز میشه ... هی از اینور دلم میری اونور ... با چی بازی میکنی مادر !!
بار اولی که کارت رو حس کردم ... یکدفعه خشکم زد ... حس عجیب و شیرینی بود ... مطمئن نبودم که خودتی ... ولی وقتی دیدم جات رو عوض کردی و این کارو تکرار کردی ... دیگه مطمئن شدم . نیشم تا بنا گوش باز شد ... وقتی برای بابایی توضیح دادم باورش نمیشد ... حقم داشت خوب ... چون این من بودم که داشتم زیباترین حس دنیا رو تجربه میکردم !!!
حالا هر روز مامانی رو سورپرایز میکنی ... مخصوصا وقتایی که داریم غذا میخوریم !! شکمو !!
منم فوری نیشم باز میشه و بابایی میگه بازم ؟؟!!
تازه یه کار جالب دیگه هم میکنی ... وقتایی که مامانی به پهلوش دراز میکشه ... میری جهت مخالف شکمم و تا وقتی مامانی جابجا نشده همونجا میمونی !!! خوشحالم که از خودت خوب مراقبت میکنی !!
امروز یه همسایه جدید برامون اومد ... همسایه قبلی یه عروس و دوماد بودن که تازه 5 ماه بود ازدواج کرده بودن ... ولی زود اسباب کشی کردن ... چون خدا زودی بهشون یه فرشته ی کوچولو هدیه داد و خانومه همسایه نگران جا نشدن سیسمونی نینیش بود و ترجیح دادن که خونشون رو عوض کنن ... حالا یه عروس و داماد دیگه میخوان بیان .. امروز هم جهاز اوردن و تا اخر ماه هم عروسیشونه ...
انگار که قسمت این خونه عروس و دوماده !! هر کس که تا حالا جابجا شده با لباس عروس اومده !!!
امروز مامانی بدغذایی کرد و یه چیز مفید خورد !!! ماهی !!! هر چند موقع شستن و اماده کردنش کلی حالت تهوع گرفتم ولی چون بقیه ی زحمتاش رو بابایی کشید خیلی اذیت نشدم ... خیلی چسبید ... نوش جونت !!
عصری داشتم وبلاگت رو ورق میزدم ... دیدم چند ماهیه که پستات ساده شدن ... این قلبا رو واسه این میذارم ... !!
البته سعی میکنم از پست بعدی رنگ و لعابش رو بیشتر کنم !!
دوستت دارم فرشته ی کوچولوی خودم
امروز 1٦هفته و 5 روزته