یادداشت 97 مامانی و نی نی گولو
شکوفه ی بهار زندگیم
خوبی مامانی ؟؟ این چند روزی حسابی نگرانتم ... حتی الان که دارم برات مینویسم ...
آخه فرشته ی نازم کجا رفتی قایم شدی که مامانی هرچی دنبالت میگرده پیدات نمیکنه !! چرا یهو اینقدر آروم شدی و نمیذاری مامانی تکونای نازت رو حس کنه ؟؟
نمیگی مامانی دلش کوچیکه زود نگرانت میشه ؟
با امروز 3 روزه که تکونات رو حس نمیکنم ... دقیقا از همون موقع که اومدم و پست گذاشتم که اولین تکونات رو حس کردم !!
با اینکه همه میگن عادیه توی این سن !! ولی مامانی دلش نگرانته ... بازم فکرای ناجور میاد تو سرش ... اما چون حاله عمومی مامانی خوبه خیلی استرس نداره
مامان جونی .. خواهش میکنم 2تا لگد حواله ی مامانی کن تا از این نگرانی در بیاد !!!!!!
میخواستم این پستت رو همینجا تموم کنم ولی یادم اومد که یه چیزی رو باید میگفتم و نگفتم !!!!
ولی الان یادم نمیاد !!(شوووووخی بودا اااا )
من و بابایی دوتا اسم دختروونه ی ناز برات انتخاب کردیم .. البته فعلا !!
ولی برای اسم پسروونه هنوز به توافق نرسیدیم ...
حالا هر وقت اسم پسرونت رو هم انتخاب کردیم برات میگم ...
تا همینجاش هم کلی کار مهمی بود ... به توافق رسیدن من و بابایی !!
بعدشم ... اون کلاه روگوشی که برات بافتم ازش عکس هم گرفتم ولی چون بدونه پاپوشه هنوز ... فعلا عکسش رو نمیذارم ...
دیگه این چند روز اتفاق خاصی نیفتاده که مامانی برات بگه ... به جز همون یه مسئله که بالا برات گفتم بود .. فقط !!
یه مطلب مهم دیگه اینکه :
از امروز وارد 5 ماهگیت شدیم ... نمیگم خیلی زود گذشت ... میگم خیلی خوش گذشت ...
به نظر خودم که راحت ترین بارداری رو داشتم ( یادم باشه یه اسپند دود کنم )
البته به جز مسئله ی مسواک که هنوز هم نمیتونم 2 دقیقه ازش استفاده کنم !!! نه ویاری ... نه تهوعی ... نه اذیتی !! کلا خوب بود
البته تازگیها هم بیخوابی اومده سراغم ... که میگن اینم عادیه !!!
در کل شما نینیه آروم و بی دردسری بودی ... و خیلی انگشتت رو تو اعضائ مامانی فرو نکردی ...
الانم دیگه بیشتر ازین برای مامانی ناز نده ... مامانی دلش به تکونای نامحسوس تو خوشه !!
بووووووووووس براتکوچولوی نازدار مامان !!!
امروز 17 هفته و 1 روزته