شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 11 مامانی

1389/12/9 0:29
نویسنده : نانا
260 بازدید
اشتراک گذاری

زیبای من

دو سه روزی که بابابزرگت اینجا بود نتونستم بیام و برات بنویسم ...

بعدشم که باباییه باباییت رفت .... باقی کارای خونه تکونیم رو تموم کردم و الان دیگه در خدمت شمام ...

امروز رفتم جواب آزم رو گرفتم ... از وقتی هم برگشتم همش دارم مقاله میسرچم .... از بس که این مقدار هورمونام بالا پایینه ... نمیدونم تو تنم چه خبره !!!!

نگرانم مامانی .... اگه این ماهم نتونم بیام سراغت .... وااااااای نه ... خدا نکنه 

فردا میرم پیش دکی ... خدایا ... خودت بهم آرامش بده ...

نمیدونم اینهمه بی صبری میکنم خوبه یا بده ....ولی مامانی دارم کلافه میشم از بس گاه و بیگاه دلم هواتو میکنه ... از بس همه برنامه ریزیهامو با تقویم چک میکنم تا ببینم کارام با اومدنت تداخل نداشته باشه ... کاش زودتر راحت بشم ازین دلهره و نگرانی و دودلی...

خیلی مضطرب شدم تازگی ... وقتی به اقدام فکر میکنم همه وجودم پر از ترس میشه ... نمیدونم چرا ... نمیتونم یه لحظه هم بهش فکر کنم

کاش همه چیز یهو روبراه بشه تا منم آروم بشم ...

خدایا کمکم کن ...

عشق من .... امیدوارم خودت به موقع و سروقت بیای پیشم ...تو از خدا بخواه .... ما هم میخوایم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)