شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 102 مامانی و نینی گولو

1390/8/26 1:18
نویسنده : نانا
308 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهارم

من و بابایی اومدیم پیش مامان بزرگ ...

ساعت 1 بامداد ... داره بارون میاد ... اونم از نوع شدیدش ... و منو میبره به خاطرات دوران تجرد ...

عاشق این بارونا بودم ... برام مهم نبود تو بهار یا پاییز ... بارون که میومد باید میرفتم رو بالکن مینشستم و رعد و برق ها رو میدیدم !!! اینم از علایق مامانیه !!

همیشه هم بابت این مسئله بابابزرگ بهم تذکر میداد ... که خطر رعد و برق بیشتر از زیباییشه ... ولی کو گوش شنوا ...

امشب هم به محض اینکه بارون شروع شد دویدم تو حیاط ... بابایی هم باهام اومد .... دوتایی نشستیم و بارون رو تماشا کردیم ... کلی هم خیس شدیم ...

چند روزیه میخوام برات یه چیزی بگم ولی دودلم ... نمیدونم بگم ... نگم ... خاطرات خوبی نیست ... ولی یه بخشی از زندگیمون بوده ... و مطمئنم دیگه یاداوریشون نمیکنم ... چون الان تو رو دارم ...

سال گذشته تو همچین روزایی بود که فهمیدم باردارم ... چه حس خوبی بود ... البته از روز اول که اقدام کردیم مطمئن بودم که تو دلم یه خبراییه .... دقیقا 19 آبان بود ... اولین بی بی چک مثبت که هنوزم نگهش داشتم ... روز آزمایش رو که نگوووووو ... داشتم بال در میاوردم ... ولی اولین بار بود و منم بی تجربه ... با اینکه علائم بدی رو میدیدم ولی بازم استراحت نمیکردم ... اصلا نمیدونستم نیاز به استراحت دارم !!

تا همینجاشو برات میگم ... چون گفتن بقیش به نظرم ناشکریه ... چون خدا فرشته ی کوچولوم رو زودی بهم برگردوند ... یه فرشته که امید مامانش تو روزای ناامیدی بود ... خدایا شکرت ...

فقط میخوام با یادآوری اون روزا برای خودم و مرور اتفاقاتی که توی چند ماه پیش برام افتاد به خودم تلنگر بزنم ... که خدا حواسش به همه چیز ما هست .... این ماییم که بیشتر وقتا یادمون میره که خدایی مهربانتر از مادر هست ... که هیچ دادن و ندادنش بی حکمت نیست ...

خدایا شکرت ...

دوستت دارم فرشته ی نازم

 

niniweblog.comniniweblog.com

امروز 18 هفته و 6 روزته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان آرین
26 آبان 90 10:01
نارینه جونم سلام ببخش عزیزم که اینقدر دیر اومدم بهتون سر بزنم ولی دلم حسابی برات تنگ شده بود. خیلی برام عجیبه که به بعضی از دوستهام تو این دنیای مجازی اینقدر وابسته شدم. خدا رو شکر که خوبی . مواظب خودت باش. یکشنبه میام ببینم سونو چه خبر


سلام عزیزم ... خواهش میکنم .. منم نگرانت بودم ... هربارم اومدم وبلاگت دیدم آپ نکردی ... خداروشکر که سلامتید ...
یکشنبه عصر نوبت دارم ... ولی زود خبرشو میدم
مامان نی نی
26 آبان 90 16:54
سلام خانومی..اینشالا سال بعد این موقع نی نی تو بغلت میای برامون از روزات مینویسی


سلام عزیزم ... انشالله که همینطور بشه و بتونم بارداریم رو با سلامت بگذرونم
مامان تربچه
26 آبان 90 17:42
خدا رو شکر که خدا باز هم بهتون نگاه کرد
همین خیییییییییییلی خوبه و جای شکر داره
برا من هم دعا کن


همیشه شکرگذارش هستم ... دعاگوتون هستم اگه لایق باشم
nafasemaman
26 آبان 90 20:03
عزیزم خوشحالم از اینکه حالتون خوبه با نینیگولو واسه ما منتظرای نینی هم دعا کنی


ممنونم دوست خوبم ... انشالله زودی خدا بهتون یه فرشته ی ناز بده
آوين
26 آبان 90 23:55
سلام عزيزم خيلي دلم ميخواد زود تر يكشنبه بياد و بدونم مهمون دل مهربونت گل دختره يا پسسسسسسسسسسسر؟


سلام دوستم ... بیشتر از من دلت میخواد !!! هههههه
مامان آريا
28 آبان 90 14:18
عزيزم خيلي خاطره سخت و درد آوري بوده ولي خدارو شكر كه خدا يه فرشته كوچولوي ديگه بهت داده اميدوارم با شيريني اين فرشته تمام تلخي هاي گذشتت به فراموش بپيونده


ممنونم دوست خوبم ... انشالله برای هیچکس پیش نیاد
زهرا
29 آبان 90 6:36
سلام نارینه جان،
خدا خوب بلده بنده نوازی کنه! همیشه تو بدترین شرایط یه دل خوشی، یه نور کوچولو، یا یه دریچه امید برا بندش میزاره که بتونه ادامه بده، سرخوش و امیدواررر.
دعا میکنم همیشه این نعمت های کوچولو (از نظر ما) خودشون رو به ما نشون بدن تا هیچ وقت خدا و الطافش رو فراموش نکنیم.


سلام دوستم ...
خداست دیگه .. خیلی کارا بلده ... خیلی کارا میکنه که ما مدتها بعد میفهمیم چی شده ...
انشالله که خدا هیچوقت چشمش رو از ما بر نداره