یادداشت 104 مامانی و نینی گولو
شکوفه ی بهار نارنجم ...
خداروشکر که خوب و سلامت بودی ....
بخاطر خوب بودن شما مامانی هم خوبه ...
چقدر انتطار کشیدن سخته !!! انتطار کشیدن توی اتاق سونوگرافی از همه ی انتطارا سخت تره !!!
امروز از ساعت 3:30 تا 5 منتظر دیدنت بودیم .... خیلی خسته شدیم
ولی با اون تکونای نازدارت خستگی رو از تن مامان و بابا بیرون کردی ... با اینکه مامانی تا وقتی نوبتش بشه دوتا آبمیوه خورد ولی بازم تکونات کم بود !!! معلوم شد که تنبل خان تشریف دارید ...
خداروشکر همه چیزت خوب بود ... هر چند این بار هم دکتر سونو به زور حرف میزد و فقط روی موارد ضروری زوم میکرد !!! ولی بازم خوب بود دیگه ... شما هم که نینیه خوبی بودی و همه جاتو گذاشتی ببینیم ...!!
الهی مامانی فدای اون پاهای کوچولوت بره که بیشتر از همه جات تکون میخورد ... همینجور رو هوا تکونشون میدادی و دله مامانی رو ضعف میآوردی ...
نمیدونم چرا رو زبونم نمیاد بگم پسرم ... انگاری همون اسم بهار نارنج بیشتر بهت میاد ....
از امروز رسما" شدم مادرشوهر آینده !!!!!
چون جنسیتت اخرین چیزی بود که دکتر بهم گفت منم توی جمله های اخر برای دوستام گفتم که نینی گولو یا همون شکوفه ی بهار نارنج آقا پسر تشریف دارن ...
حالا باید بگردیم دنباله یه اسم قشنگ برای شکوفه ی بهارمون ...
دوستت دارم پسرکم
پ.ن : قسمت اول این پست رو بصورت ضربتی نوشتم تا دوستای گلم که پابپای من منتظر بودن از چشم انتظاری دربیان
حالا برات میگم ... وقتی از اتاق سونو اومدم بیرون ...بابایی درباره سلامتت پرسید چون نیومده بود توی اتاق ... و منم گفتم که خوب بودی ... بعدشم پرسید که خوب ؟؟ منم گفتم چی ؟؟ میخواستم یه کم اذیتش کنم ولی دلم نیومد ... گفتم که کاکل زری داریم ... بابایی هم یه دونه از اون لبخندبزرگا تحویلم داد ... منتظر گرفتن جواب نشستیم
توی جواب سونو 3 جور برات تعیین سن شده بود !!! که فقط یکیش با حساب و کتاب مامانی جور بود و اون دوتای دیگه هم با اختلاف 3 روز بیشتر و 1 روز کمتر بودن !! البته خیلی هم فرقی نمیکنه ... پیش میاد ... مهم اینه که همه چیز نرمال بوده و شما صحیح و سالم تو شیکم مامانی هستی ...
بعد از سونو با بابایی رفتیم حرم عبدالعظیم ... چون مرکز سونوگرافی نزدیکه حرمه ... اذان گفته بودن ... نمازمون رو توی حرم خوندیم ... خیلی هم کیف داد ... چون چند ماهی بود نرفته بودم حرم ... بعد هم زیر نم نم بارون اومدیم سمت خونه ...
عزیز دلم ... مامانی چقدر کار داره ... تا دیشب منتظر این بودیم که ببینیم امسال توی این خونه موندگاریم یا نه ... امشب موندنمون قطعی شد و حالا باید به فکر تر تمییز کردن خونه و آماده کردنش باشم ... البته اگه مامانی همت کنه و دست از تنبل بازی برداره !!
خدایا هزاران بار شکرت
امروز 19 هفته و 2 روزته ... (135 روز )