یادداشت 105 مامانی و نینی گولو
شکوفه ی بهاری مامان
مامانی داره عشق میکنه از وول خوردنات ...
دیروز از ساعت 6 صبح بیدار بودم !! نه به خواست خودم ... بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد ... تا ساعت 8 این پهلو اون پهلو شدم تا بالاخره بابایی بیدار شد ... منم دیگه نخوابیدم ...
بعد از صبحانه مشغول ناهار پختن شدم ... در حین آشپزی هم یه دستی به سر و گوش آشپزخونه کشیدم ...
بعد از ناهار خونه رو جارو کشیدم و بعدشم یه دوش جانانه گرفتم ... دیگه انرژیم تموم شد ... ساعت 6 عصر روی مبل ولو شدم و نمیدونم کی خوابم برد ...
ساعت 7 بیدار شدم ولی انگار خستگیم بیشتر شده بود ... یه چایی خوردیم ... بیکار نشسته بودیم که یهویی زنگ در رو زدن و دیدیم که بعله ... بابابزرگ از شمال اومده !! اونم بیخبر !! با دست پر !!
از اومدنش خوشحال شدم ولی چون با دست پر اومده بود مجبور بودم تا آخر شب مشغوله جمع و جور کردن وسایل باشم ...
مامان بزرگ برامون کلی چیز میز فرستاده ... از مربا و ترشی گرفته تا گوشت و ماهی ... و این یعنی کلی کار ... اول از همه سفره شام رو انداختم و بعد از شام به کارام رسیدم .... البته بابایی مهربون هم خیلی کمکم کرد ... تا ساعت 11 که کارام تموم شد و دیگه نتونستم بشینم و مستقیم رفتم توی رختخواب .... شما هم که تا مامانی یه کم کار میکنه خودتو قلنبه میکنی یه گوشه و هی دله مامانی رو فشار میدی !!
توی رختخوابم دراز کشیدم و از روی دلم اینقدر نازت کردم که بالاخره راضی شدی از انقباض در بیای !!!
امروز صبح ساعت 7 بیدار شدیم !!! بابابزرگ بیشتر از این نمیخوابه !!! یه صبحونه مفصل با نون داغ حسابی سرحالمون آورد ... بعدش بابابزرگ رفت حرم و من مشغول ناهار پزیدن شدم ....
یعد از ناهار هم رفتیم پیش مامان بزرگ .... چند ساعتی نشستیم که بعدش خاله اینا اومدن و مامان بزرگ هم نذاشت ما بیایم خونه ... شام رو همونجا موندیم ... اتفاقا مامان بزرگ یه غذای محلی پزیده بود ... و بخاطر من کم نمکش کرده بود و منم از خوردنش حسابی لذت بردم ....
البته اینو بگم تو اون فاصله ای که خونه مامان بزرگ بودیم چند بار فشارم رو چک کردم و خداروشکر یه کم پایین اومده بود ... اولین بار 13 بود و بار دوم 12 !!! و من کلی ذوق کردم که تونستم با نخوردن نمک یه کم فشارم رو کنترل کنم ...
تا ساعت 9 اونجا بودیم ... بعدشم اومدیم خونه ....
بابابزرگ هم یهو تصمیم گرفت که بره !! ساعت 11 بود که رفت .... و من و بابایی هنوز توی شوک هستیم !! که این چه اومدن و رفتنی بود !!!
البته میدونم که بخاطر رعایت حال من خیلی نموند ...
حالا هم مامانی داره از خستگی غش میکنه ... از ساعت 7 صیح بیدارم ... اصلا سابقه نداشته !!!
شما هم که انگار تازه شارژ شدی !! از وقتی اومدیم خونه داری تو شیکم مامانی بپر بپر میکنی !!
تو به بازیت برس .... من میرم بخوابم
بوووووووووووووس برای پسر کوچولوی خودم
امروز ١٩ هفته و ٤ روزته (١٣٧ روز )