شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 112 مامانی و نینی گولو

1390/9/21 22:28
نویسنده : نانا
343 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهار زندگیم

 خوبی رستمه مامان !!! niniweblog.comمامان قربون اون اندام بلوریت بره ... دیگه حسابی شیطون شدی ها ...

منم خوبم مامانی ... یعنی تا دیشب خوب نبودم  ولی امروز سرحالم

از روز شنبه برات بگم که ماه گرفته بود !! و مامانی با اینکه کلی تحقیقات کرده بود و مطمئن بود که اتفاقی برات نمیافته بازم خودشو مشغوله کلوپ کرده بود تا مبادا دستش به تنش بخوره و تن بلوری گل پسری لک بشه !!niniweblog.com

نخند به مامانی ... همون احتماله زیر یه درصد هم مامانی رو میترسوند !!niniweblog.com

خلاصه که اوقات خوبی بود ... چون کل تنم خارش گرفته بود !! و من شدیدا" باهاش مقابله میکردم !!niniweblog.comتا 4 سال دیگه هم خسوف نداریم ... البته بار قبل که ماه گرفت خبر فوت خاله معصوم رو بهمون داده بودن و مامانی کلی اون شب محو تماشای ماه بود ...

روز یکشنبه ... قرار بود برم دکتر .. چکاب ماهانه ... ساعت 6 وقت داشتم ... منتظر بابایی موندم و با هم رفتیم ... اینقدرم هوا سرد بود و باد میزد که نگووووووووو ....خلوت بود و تا رسیدم رفتم توی اتاق ... اول از همه وزن و فشار ... وزنمون 1 کیلو اضافه شده (76 کیلو ) البته با ترازوی دکتر !! و اما فشارniniweblog.com... دکتر با تعجب نگاهم کرد و گفت استرس داری ؟ گفتم یه کم ؟ گفت فشارت بالاست باید قرص بخوری !! (16 روی 9 ) شاخام داشت در میومد ... الان مامانی یک ماهه که نمک مصرف نمیکنه و همش غذای بدمزه میخوره ... !! کلی دپرس شدمniniweblog.com... دکتر گفت بیا سونو کنم ببینم رشد آقا کوچولو چطوره ... سونو شدم و کلی حال و هوام عوض شد ... خیلی بزرگ شدی مامانی ... خیلی هم شیطون ... دیگه توی صفحه جا نمیشی !! خانوم دکتر همه اندازه هات رو چک کرد ... البته به زور چون مدام تکون میخوردی ... خداروشکر همشون نرمال و متناسب با هفتت بود ... بعدشم شروع کرد به نشون دادن اندامت به من !! اول چشماتو نشونم داد ... الهی مامان قربون چشمای شهلات بره ... بعدشم قلب کوچولوت که مرتب و منظم میزد ... واااااااای حتی ستون فقراتت هم معلوم بود مامانی !! پاهاتم که اینبار حسابی بازش کرده بودی و مامانی با دیدن اون قسمت مهم کلی خندش گرفته بود ... آخه خیلی واضح بود و البته خوشگل !!  niniweblog.comهمه ی اندامهای داخلیت رو هم دیدیم ... همشون فسقلی بودن ... آخرین سورپرایزت برای مامانی وقتی بود که دستات رو داشتیم میدیدیم ... خیلی اروم و ناز داشتی مامانی رو بغل میکردی !!! مامانی فدای دستای کوچولوت بشه که هی باز و بستشون میکردی و دله مامانی رو غنج میآوردی niniweblog.com... ولی واقعا داشتی کیو بغل میکردی اون تو !!niniweblog.com

بعد از کلی ذوق کردن دوباره دپرس شدم ... چون نگرانت شدم ... میترسم اخرش این فشار کار دستم بده ... البته خودم مطمئنم که بخاطر استرس بالاست ... وقتی رسیدیم نزدیک خونه رفتیم پیش یه دکتر داخلی تا نامه ای رو که مرکز بهداشت بهم داده بود رو برام امضا کنه ... و این فرصتی شد که دوباره فشارم رو چک کنم ... اینبار فشارم 14 روی 8 بود !! بازم چشمام گرد شد ...niniweblog.comمگه میشه !!! ولی شده بود دیگه ... دکتر داخلی هم قرصی رو که خانوم دکتر بهم داده بود رو تائید کرد و برام آزمایش تیروئید نوشت و ما اومدیم خونه

تمام دیشب فکرم مشغول فشارم بود ... نمیدونستم چه خبره ... یعنی اینقدر استرس داشتم که تو مطب دکترم فشارم بشه 16 !!!! دیگه اعصابم خورد شد و نزدیک بود اشکم دربیاد که بابایی به دادم رسید و گفت فردا میریم دستگاه فشار میگیریم تا توی خونه و بدون استرس فشارت رو هر روز چک کنی !!niniweblog.com(( اون دستگاه قبلی رو چون کیفیتش خوب نبود بابایی پس داده بود ))

امروز صبح با بابایی رفتیم آزمایشگاه ... بعد از ازمایش هم رفتیم خونه مامان بزرگ ... از اونجا برای عمه جون دکترت زنگ زدمniniweblog.comو قضیه ی فشار رو براش گفتم و گفتم که قرصی که دکتر برام داده مناسب هست یا نه و ایشون بعد از مشاوره با دکتر قلب گفتن که بله ... کاملا مناسبه و با خیال راحت بهتره که مصرف کنی چون مامانی ضربان قلبش هم بالاست ... ولی سعی کن هر روز فشارت رو چک کنی تا مطمئن بشی که اون فشار 16 بخاطر استرس بوده ... دیگه مطمئن شدم که باید یه دستگاه فشار بخریم ... بعد از ناهار هم رفتیم برای خرید .. طی مراسمی باشکوه دستگاه رو خریدیم ( چون ماجرایی داشت و کلی با بابایی خندیدیم ولی من نمیگم که پستم طولانی نشه !!) ... بعدشم یهو تصمیم گرفتیم تا بریم برای گل پسر تخت و کمد ببینیم !!! اniniweblog.comلبته یهو هم نبودا ... خونه مامان بزرگ حرفش شد و مامان بزرگ گفت کم کم برید خریدهارو شروع کنید بعدشم بابایی زنگ زد و از یکی از دوستاش آدرس چند تا مغازه رو گرفت ... بعدشم که ما رفتیم تا ببینیم بازار چه خبره ...

مغازه ها ماله یه نفر بود ولی با هم فاصله داشتن و مجبور شدیم فاصله دوتا مغازه رو پیاده بریمniniweblog.com... مدلای خوشگل و خوشرنگی داشتن ... بعد از نیم ساعت دور زدن تو همون یه مغازه بالاخره یه مدل رو پسندیدم و اندازه هاشو گرفتیم تا ببینیم توی اتاقمون جا میشه یا نه !! و البته درباره ترکیب رنگش هم تصمیم بگیریم ...

ساعت حدود 5 بود که رسیدیم خونه ... دیگه پله ها رو به زور بالا اومدم !! چون شما با تمام نیروت داشتی مثانه ی مامانی رو فشار میدادی !!!!!!!!!!! انگاری حسابی جات تنگ شده بود رستم مامان ...niniweblog.com

بعد از نماز رفتیم سر وقت اندازه گرفتن اتاق و دیدیم کمدت جا میشه ولی تخت رو باید بذاریم وسط اتاق !! حالا باید یه فکر دیگه بکنیمniniweblog.com

بعد از شام با بابایی مراسم فشار گیرون راه انداختیم !!niniweblog.comاول من مال بابایی رو چک کردم و بعدشم بابایی مال منو ... 12 روی 8 !!!!!!!!!!!!! کلی بابایی رو دست انداختم که گوشات خرابه !! یکساعت بعد دوباره چک کردم و همون بود ... کلی ذوق کردم ... خدا کنه درست اندازه زده باشیم ...niniweblog.com

امشب حاله مامانی خوبه ... لااقل فکرش مشغوله تخت و کمدته و به فشار فکر نمیکنه !!

عزیز دله مامان ... چند وقتیه که دارم با اسم صدات میکنم ... البته اسمیه که بابایی داره روش فکر میکنه ... ولی مامانی خیلی دوستش داره ... اگه بابایی هم بتونه باهاش ارتباط برقرار کنه قطعیش میکنیم ... حالا فعلا صدات میکینم آقا بهداد ...

بسه دیگه ... حوصلم سر رفت از بس نوشتم ...

عاااااااااااااشقتم رستم مامانniniweblog.com

 

 

niniweblog.comniniweblog.com

امروز 22 هفته و 3 روزته (157 روز )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

سارینا
22 آذر 90 0:31
سلام عزیزم
خوشحالم که روبراهی
مواظب خودت باش استرسم نداشته باش گلم فشارت خودش میاد پایین


سلام دوستم ... ممنونم ... اگه بتونم یک روز بدون استرس زندگی کنم خیلی خوب میشه !!
زهرا
22 آذر 90 3:13
نارینه جان خیالتون راحت. فشار کاذب تو بارداری خیلی شایعه. (دکتر زهرا ) نباید زیاد بهش فکر کنید. آماده کردن خونه برا ورود نینی گولو و خرید بهترین گزینه برای تمدد اعصاب میباشد نقطه
واااای. اندام های کوچولو! نازی بهداد.


نمیدونستم دکترا هم دارید دوستم !!!
از راهنماییتون ممنون خانوم دکتر
مامان آرین
22 آذر 90 13:19
آخییییییییییییییییییییییی قربونش بشم واقعا این اسم برازنده اش هست و بهترین هدیه ای هست که خدا بهتون داده . مبارک باشه . بووووووووووووووووووووووووووووس برای بهداد جونی


خوشحالم کردی که نظرت رو درباره اسم گل پسری گفتی ...
ممنون خاله جون
مامان تربچه
22 آذر 90 16:22
سلااااااام به نارینه جون و "بهداد رستم شکوفه نارنج" کوچولو
آخه خداییش دکتر رفتن استرس داره؟؟؟؟
میبینی بهداد جون، این مامانت از دکتر میترسه آخه آدم چی بگه؟
خانمی
عزیزم
دکتر خیلی مهربونه
دکتر دوستمون داره
دکتر نازه
...
!!!!!!!!!!!!!



سلام دوستم ... نمیدونستم دکتر اینهمه چیز داره !!
آسیه
23 آذر 90 0:49
بابا عجب رستمی داریا
خوب بزن پسمل کوچولوی ما چون بعد که دنیا اومدی اشناالله نمیتونی مامانی رو بزنی
تو دل مامانی تا میتونی لگد بزن عزیزم


برا خودش پهلوونیه !!
مامان سپهر
23 آذر 90 12:59
سلام نارینه جان وبلاگ خیلی قشنگی داری .انشالله بهداد کوچولو صحیح و سالم دنیا میاد.زندگیتون از اینم قشنگتر میشه.از حالا اینقدر شیطونه ببین دنیا که بیاد چی میشه.مواظب پسملی باش.


سلام دوست خوبم ... شما لطف داری .. انشالله که همه مادرها به سلامت بارداریشون رو طی کنند ...
از شیطنت این آقا کوچولو نگو و نپرس !!!!!


زهرا
24 آذر 90 11:37
سلام نارینه جان،
چطورایی؟ امیدوارم استرس چیزی رو نداشته باشی تا این چند وقت رو هم با بهداد توچولوی رستمی به خوبی سپری کنی
راستی اسمش خیلی نازه!



سلام عزیزم ... استرسم کمتر شده ... چون هر روز دارم فشارم رو چک میکنم !!!
ممنونم عزیزم ... انشالله باباشم بپسنده
مامان مانی جون
24 آذر 90 15:23
به سلامتی
راستی میدونی نون کلی نمک داره که اصلا متوجه هم نمیشیم؟
پستم رو هم پاک کردم چون گفتی ها
اله همیشه خوش باشین


سلامت باشید ... میدونم نمک داره ولی من مصرفم بیشتر برنجه ... فقط صبحانه رو با نون میخورم !!
میخوای همونم نخورم !!
مامان مانی جون
24 آذر 90 17:18
حالا هی ما رو سوژه کن
بذار رستم دستانت دنیا بیاد به سلامتی واست دارم
اون موقع هست که حال و روز ما رو میبینی



آخه اگه من سر به سرت نذارم کی بذاره !!!

وای خدا یعنی اون روز میرسه که من از دست گل پسری نتونم غذا بخورم !!
مامان مانی جون
25 آذر 90 16:26
اونقد حال میده که ببینم از گشنگی غش کردی و نینیت نمیخوابه تا یه لقمه نون خالی بخوری
وای من بیام و پستاتو بخونم هر هر بخندم بهت
اونوقته که میگی کاش منو فیلم نکرده بودی
اصلا هم نمیگم خدا کنه پسرت آروم باشه
میگم الهی مثه مانی جون شیطون باشه تا حالتو بگیره
هههههههههههههههههههههه


از دعاهای خوبتون ممنونم ... انشالله خدا برا همه پیش بیاره همچین لحظه هایی رو !!
سفانه
26 آذر 90 2:55
اااااااااای خاله قربون اون اسم نازش بشم.... مبارک باشه ایشالله....... الهی به سلامتی بدنیا بیاد و نامدار ابشه عزیزم..... خیلی برات خوشحال شدم...... میبوسمت...


خدا نکنه خاله جون ...اسمش رو از اسم پسر شما الهام گرفتیم !!!
خاله ی امیرعلی
8 بهمن 90 13:00
خیلی پست جالبی بود کلی خندم گرفت مخصوصا با خوندن قسمت مهم بهداد جونو که دیدی
فداش برم انگار قراره خواهر زاده ی خودم به دنیا بیاد اسمشم خیلی قشنگه به رستم شیرت میاد عزیزم


رفتم دوباره خوندمش پستمو ... خودمم خندم گرفت ...