شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 113 مامانی و نینی گولو

1390/9/25 22:06
نویسنده : نانا
307 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهار نارنج مامان

خوبی پسرکم ... خوش میگذره بهت مامانی ...

از روز دوشنبه که رفتیم و دستگاه فشارسنج خریدیم تا امروز هرشب ساعت 7 دارم فشارم رو چک میکنم ... تا حالا که بالاتر از 12 نبوده !! و من نمیدونم این یعنی چی !!niniweblog.comیعنی اینکه ما داریم اشتباه میشنویم یا خانوم دکتر گوشاش ایراد داره !! بهر حال مامانی فعلا نگران فشارش نیست ... تا هفته بعد که بریم دکتر

روز سه شنبه بابایی اداره بود ... منم بعد از صبحونه مشغول جارو کشیدن و تمیز کردن آشپزخونه شدم ... خونمون شد عین دسته ی گل ... بعدشم یه دوش گرفتم تا حالم جا بیاد ...niniweblog.com

روز چهارشنبه ... بابایی خونه بود و مثل همیشه روزمون گذشت ... البته از صبح یه کم بیحوصله بود ... و مدام خودش رو با لب تاب سرگرم میکرد ... منم زیاد بهش گیر ندادم تا عصر که خودش شروع به صحبت کرد و فهمیدم که بیحوصلگیش بخاطر مسائل کاریشه  niniweblog.com... ابنجور وقتا از من نظر میخواد ... و من هر چیزی که به ذهنم میرسه رو بهش پیشنهاد میدم تا خودش ببینه کدوم راه مناسب تره ... مثل وقتایی که آدم میدونه یه مشکلی هست ولی خودش فکرش به جایی نمیرسه ... خلاصه که بعد از حرف زدنمون حالش بهتر شد ...niniweblog.com

بعد از گفتگو با بابایی رفتم تا یه چایی دم بذارم که صف زیبای مورچه ها رو کابینت آشپزخونه چشمام رو گرد کرد !!!! niniweblog.comمن دیروز با دستمال خیس همه ی کابینتها رو تمیز کردم !!! اینا اینجا چی میگن ؟؟niniweblog.com

بابایی رو صدا کردم و دوتایی گشتیم دنبال جایی که داشتن میرفتن ... از روی کابینت میومدن پایین ... دور فرش آشپزخونه دور میزدن ... بعدش میرفتن زیر فرش !!!!!!!!!niniweblog.com

فرش رو بلند کردیم و دیدیم که دور راه ابه کف آشپزخونه پر از مورچه است !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

niniweblog.comniniweblog.com

با کلی درد سر جمعشون کردیم و بابایی توی را آب رو حشره کش زد ... و منم روز کابینتها رو دوباره دستمال خیس کشیدم

دوساعت بعد ... رفتم تا برا شام یه چیز آماده کنم .... بازم مورچه ها دارن رو کابینت رژه میرن !! niniweblog.comاین بار ردشونو میگیرم و میبینم که میرن زیر سبد ظرفشویی !! سبد رو بلند کردم و دیدم اینبار دارن از تو لوله ی سینک میرن و میان !!! واقعا چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟

منم در کمال بی رحمی آب داغ رو باز کردم و همشون رو غرق کردم !! چون واقعا حرصم در اومده بود !! niniweblog.comشام رو اماده کردم ولی چون بابایی گفت گرسنش نیست قرار شد دیرتر شام بخوریم

بابایی داشت تلویزیون نگاه میکرد و منم خودم رو سرگرم خوندن وبلاگت کردم ...

از اولین پستی که برات نوشتم شروع کردم به خوندن ...همش برام خاطره بود و انگار همون لحظه داشت برام اتفاق میافتاد ... چقدر حسم متفاوت بود اون روزا ... چقدر آرزوها تو سرم بود ... چقدر دیدن این روزایی که الان دارم با پسرم میگذرونم برام آرزو بود ... چه کارایی که میخواستم بکنم و نکردم !! چه روزایی که با شادی گذشت ... چه روزایی که پر از غم و ناامیدی بود ... پستهایی که با خوندشون دوباره اشکم در اومد و باعث شد که بابایی با تعجب بپرسه جاییت درد میکنه !!! پستهایی که با خوندن تک تک کلماتش خدارو دوباره شاکر شدم ... حدود دوساعت و نیم طول کشید !!

اصلا متوجه گذر زمان نشدم ... یه موقع ساعت رو نگاه کردم و دیدم 10 شده و هنوز شام نخوردیم ...

برای گرم کردن غذا رفتم تو آشپزخونه ... اینبار دیگه صدام در اومد ... بازم مورچه ...niniweblog.comالبته اینبار بی هدف روی کابینت راه میرفتن و این بیشتر حرص منو درمیاورد ... تمام مواد غذایی داخل کابینتها رو چک کردم ... اصلا نمیفهمیدم از کجا میان !!! این بار شروع کردم با انگشت اشاره تک تکشون رو کشتن !! روح خبیسم گل کرده بود niniweblog.com... تا اینکه غذا رو کشیدم و بردم ... تمام تنم میخارید !! با دیدن مورچه اینجور میشم !!niniweblog.com

بعد از شام که بابایی داشت ظرفارو میشست منم داشتم دنبال مورچه میگشتم ... هنوزم میان و میرن !!! و منم با سنگدلی میکشمشون !!!

تا اخر شب هم بودن و من هر بار برای آب خوردن میرفتم تو آشپزخونه چند تا جنایت انجام میدادم و میومدم .... تا فردا صبح که کاری نمیتونم بکنم جز خاروندن بدنم !!niniweblog.com

روز پنجشنبه ... بابایی رفته اداره ...قرار بود منم صبح برم خونه مامان بزرگ ولی از بس شبها بد میخوابم صبح ساعت 11 بیدار شدم ولی دوباره به زور چشمام رو بستم و 12:30 بیدار شدم ... رفتم توی اشپزخونه .. باز هم مورچه ... وایسادم و نگاشون کردم ... دلم میخواست جیغ بزنم !!niniweblog.com

نماز خوندم ... صبحانه خوردم و رفتم توی آشپزخونه تا به خدمت این مورچه های پررو برسم ...niniweblog.com

اول زیر کابینتها رو باز کردم و جارو کشیدم ... بعدشم حشره کش زدم فراوان !!niniweblog.com

بعدش بالای کابینتها رو حشره کش زدم و خودمم یه صندلی گذاشتم تو راهرو و تو سرما نشستم !!niniweblog.com

تو خونه هوا برای نفس کشیدن نبود ... ولی چون سردم شده بود دهنم رو با دستمال بستم و رفتم تو خونه نشستم ...تا شب اثری از مورچه نبود!!

عصری بابایی اومد ... ولی نمیدونم چرا من بیحوصله بودم اینقدر ...حوصله حرف زدن نداشتم ... بابایی چند باری ازم حالم رو پرسید .. و البته حال شمارو .. و وقتی خیالش راحت شد که ما خوبیم و فقط حوصله حرفیدن نداریم رفت و نشست پای لب تاب !!niniweblog.com

منم روی مبل ولو بودم و لباسم رو داده بودم بالا و شکمم رو ناز میکردم niniweblog.com... شما هم همینجور داشتی برای مامان دلبری میکردی ... ولی من حتی حوصله ناز کردنت رو نداشتم ... حدود یک ربعی فقط ورجه وورجه کردی اما بعدش شروع کردی به لگد زدن و این باعث شد مامانی سرحال بشه و شروع کنه به قربون صدقه رفتنت !! ودیگه بیحوصله نباشه ...

در این لحظه بابایی یه کم حس حسادتش گل کرده بود ... و دائم برامون ابرو بالا مینداخت ...niniweblog.com

خوب بهش حق میدم ... طفلی خسته از راه اومده اونوقت با یه مامان بیحال روبرو شده ... یه وقتایی اون هم نیاز داره که نازش رو بکشم !! رفتم برا خودمون چایی ریختم و اونم لب تاب رو جمع کرد و نشستیم به حرف زدن ... ( کاملا رمانتیک )

niniweblog.com

 امروزم که جمعه بود ... هنوزم مامانی شبا بد میخوابه و روزایی که باباجون خونه باشه صبح زود بیدار میشه درنتیجه امروز از صبح کسلم و کمبود خواب دارم niniweblog.comو حتی وقتی مامان بزرگ زنگ زد و گفت که میخوان برن سر خاک حال نداشتم که برم باهاشون ... امروز مامان بزرگ آش پخته بود تا برا بابابزرگ و خاله معصوم خیرات کنه ... خدا قبول کنه ... تا عصری همینجور کسل بودم و کار خاصی نکردیم ... بعدش دوباره سرو کله مورچه ها پیدا شد و مجبور شدیم دوباره حشره کش بزنیم ... البته حاله حرص خوردن نداشتم دیگه ... عصری هم دایی جون برام آش اورد ... البته به بابایی پیشنهاد دادم  که شب بریم خونه مامان بزرگ ولی قبول نکرد ...( منم کلی حرص خوردم تو دلم که چرا بابایی اینجوریه !!! ولی چه فایده الکی اعصاب خودم رو خرد کردم !! )

بعدشم نشستم یکساعت تمام حرکتهای شما گل پسر رو از روی شکمم نگاه کردم ( تنها کاریه که این روزا حالم رو جا میاره !!)niniweblog.com

الانم داریم فیلم میبینیم ... و منتظریم ساعت 12 بشه تا بخوابیم !!!!!!!!

راستی دیشب یه خوابی دیدم که یه کم نگرانم کردهniniweblog.com .. میدونم که فقط یه خواب بود ولی بدجور مشوشم کرده .. انشالله که به خیر بگذره ...

فردا هم که شروع هفته است ... انشالله هفته خوبی داشته باشیم

(( این پستمون که فقط درباره مورچه بود ))

دوستت دارم فرشته کوچولوniniweblog.com

 

niniweblog.comniniweblog.com

امروز 23 هفتت تموم شد(161 روز)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

آیرین
25 آذر 90 23:55
سلام عزیزم ....
وووییییییی مورچه ....
دوستم همونجاهائی که پیدا کردی که میرن بجای حشره کش با سرنگ کمی نفت بریز و درشو بذار .
عالیههههههههه .
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس


سلام عزیزم ... امتحانش میکنم ...
میبوسمت
سفانه
26 آذر 90 3:02
همیشه فکر میکردم که مورچه ها توی سرما اصلا نمیان بیرون ولی تو چندمین نفری هستی که میشنوم آشپزخونت مورچه گذاشته اونم توی این فصل سال... گلم بجای حشره کش که خیلی هم برات بده یه سم مایع بگیر و بریز توی تمام چاههای خونه و از خونه برو بیرون که آب باز نکنی و چند ساعت بمونه.... مطمئن باش همه شون میمیرن..... مراقب خودت باش و الکی بخاطر مورچه حرص نخور......... بوس


ما هم شنیدیم که زمستونا مورچه ها میخوابن !!!عجب دوره زمونه ای شده !!!
زهرا
26 آذر 90 7:12
سلام مامان خانوم؛
پیش خودت نمیگی تو روحیه پسمل توچولو تاثیر میزاره؟
یه سری حشره کش (یعنی مورچه کش) هستن مثل طعمه های سوسک. شما بسته طعمه رو باز میکنی. میریزی تو جاش(پلاستیکیه)که اطرافش چند سوراخ داره. اونوقت میزاری تو اتوبان مورچه ها(مکان ترددشون) بعد لشکر مورچه هاست که حمله ور میشن. یکی یدونه از اونا بر میدارن میبرن تو لونشون. به لارو ها و نینیهاشون هم میدن. 2 روز بعد هم اثری ازشون نیست. (...البته جنایت بزرگی رقم میخوره) خوبیش اینه که اثار جرم به سختی مشهوده (جسد مورچه ها)
همه جوره امتحانش رو پس داده - بو نداره و چون تو ظرفه جایی آلوده نمیشه.


سلام مامان خانوم ... این پسری که کلا" تحت تاثیر منه !!
از راهنماییت هم ممنون
سمانه مامان پارسا جون
26 آذر 90 13:59
سلام نارینه جون خوبی؟
این پست ثابتت خیلی معرکست
آفرین
نگران خوابت نباش
ایشا.. خیره


سلام عزیزم ..
ممنونم

انشالله که خیر باشه
مامان آريا
26 آذر 90 15:06
سلام عزيزم خدارو شكر كه همه چي درمورد تو پسملمون خوب پيش مي ره
نذر مامانيتم قبول گلم
در مورد مورچه ها توي مجله سيب سبز خوندم كه تفاله قهوه كه خشك شده رو بزارين توي سوراخش نسلشونو منقرض مي كنه يكي ديگه از سم فروشي ها يه سمهايي هست مخصوص مورچه به شوشوت بگو تهيه كنه خودش بپاشه تو هم نباشي يه روزه ديگه آثاري ازشون نمي بيني من اين سمو امتحان كردم راضي بودم


سلام عزیزم
ممنونم
راه خوبیه ...اگه باز هم مقاومت کردند امتحانش میکنم
ياس رازقي
27 آذر 90 8:20
نانا خانوم سلام
من ماههاست كه خواننده وبلاگتون هستم. تو روزهاي گرم و سرد و تلخ و شيرين گذشته همراه شما با نوشته هاتون بودم.
اينطور كه متوجه شدم شما خدارو شكر خانم خوشبختي هستيد . مي خواستم بدونم چند سالتونه و دلايل خوشبختي تون چيه؟


سلام
شما لطف دارید ....
مامان مانی جون
27 آذر 90 18:21
ای وای از دست این مورچه ها خونهء ما هم مورچه داره خیلی زیاد و من همش تو لباسای مانی جونم دنبالشون میگردم
میترسم هم پودر بریزم آخه مانی جون که چهار دست و پا را بیفته میشه جارو برقی و همه جا سرک میکشه و خطر ناکه
تو تا نی نی گلو نیومده یه فکر اساسی کن وگر نه پوستت کنده هست


باید زودتر چارشون کنم ...
مامان تربچه
29 آذر 90 8:48
وااااااااای چه خشن


میخورمتا !!
خاله ی امیرعلی
8 بهمن 90 12:52
این مورچه های بدجنس چی میخواستن از جونت نارینه جون؟؟؟؟؟؟
ببینم بازم اثری ازشون هست یا کلا ریشه کنش کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


نمیدونم چی میخواستن ... ولی انگار گیرشون نیومد !!

آره کلا" رفتن !!!!!