شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 116 مامانی و نینی گولو

1390/10/3 23:59
نویسنده : نانا
373 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهاری مامان

شب یلدا خونمون بودیم ... سه نفریniniweblog.com... بابایی با دست پر اومد خونه و اصلانم نگفت که بریم خونه مامانت ... ما هم که حرف گوش کنه همسر جان !!! البته این روند تا ساعت 11 شب بود ... ساعت 11 جناب پدر پیشنهاد دادند که بریم خونه مامانت !!!!!!!!!! و بنده هم با یک جفت ابروی بالا انداخته و چشمان از تعجب گرد شده پاسخ دادم ...niniweblog.comبعدشم خودمون شب یلدا گرفتیم .. و تنها نکته مهم این شب یلدا این بود که بابایی مهربون در جهت کنترل فشار خون مامان تند تند همه تخمه ها رو میخورد !! niniweblog.com

از پنجشنبه صبح شما گل پسری برای مامانت دلبری نکردی و حسابی مامانی رو نگران کردی .niniweblog.com.. بعدشم اینقدر مامانی خواب الو شده بود که نگووووو ... با اینکه بابایی هم خونه بود ولی من همش خواب بودم ... دیگه عصری خودم خجالت کشیدم ...و البته دلم برا بابایی سوخت !! از صبح همینجور ساکت نشسته بود ... تازشم تلویزیون رو هم بیصدا نگاه میکرد تا ما بیدار نشیم ...!! niniweblog.comالبته شب این همه خوابیدن از چشمام در اومدا !! اصلا نتونستم بخوابم ... و تا صبح همش این پهلو اون پهلو بودم ... و همین بد خوابدن باعث شد که تمام روز جمعه رو تو چرت باشم ... بابایی هم اداره بود و من از کسی خجالت نکشیدم !! اما عصری اینقدر گرسنت شده بود که به جنب و جوش افتادی و مامانی رو مجبور کردی که به داد شکمش برسه !! ( خیلی تنبل شدم ... اصلا حال پخت و پز ندارم !! دلم برات میسوزه !!niniweblog.com)

شنبه ... تمام دیشب پاهای مامانی درد میکرد و این بهانه جدید برای بد خوابیدن بود .niniweblog.com.. دیگه داشت اشکم در میومد ... آخرشم مجبور شدم پاچه شلوارم رو بزنم توی جورابم و برم توی بخاری بخوابم !!! یه کم که پاهام گرم شد دردش آروم گرفت و تونستم بخوابم ... صبح بابایی گفت که دیروز زنگ زده برای مامانش و متوجه شده که کلی مریضه ... اخلاق مامان بزرگت رو که میدونی ... به  زور باید ببرنش دکترniniweblog.com... من هم زنگ زدم و حالش رو پرسیدم ... چند روزه که آنفولانزا گرفته و چون خود درمانی کرده فشارش کلی اومده پایین و حسابی بدنش ضعیف شده ... بابایی خیلی دوست داشت که بره و خبرش رو بگیره چون خیلی نگرانش شده بود  اما بخاطر آلرژی خودش و اینکه ممکنه ناقل ویروس بشه و من و تو رو مریض کنه فعلا صرف نظر کرده ... اما چشماش پر از نگرانیه ... ایشالله مامان بزرگ زود خوب بشه تا بابایی و من از نگرانی و دلواپسی در بیایم

از صبح همینجور بیحال بودم ... ظهر مامان بزرگ اومد خونمون ... برام اون امانتی رو آورده بود ... همون امانتی باعث شد که کلی یاد و خاطره بابابزرگ زنده بشه .niniweblog.com.. بعدشم مامان بزرگ بهم گفت که لاغر شدی !! و بابایی هم انگار سر درد و دلش باز شده بود به مامان بزرگ گفت که اصلا غذا نمیخوره این خانوم !! و مامان بزرگ هم کلی دعوام کرد و منم مدام میگفتم که میلم نمیکشه بخورم !!!

نمیدونم چرا مامانی ... این مسئله خودم رو هم نگران کرده ... میل به غذا ندارم و همش دوست دارم هله هوله بخورم ... میترسم یه وقت خوب وزن نگیری و کوچولو موچولو بمونی !!niniweblog.com

بعد از دعواهای مامان بزرگ و همچنان بیحال بودن من بابایی برامون یه غذای مقوی درست کرد ... با اینکه میل هم نداشتم ولی خوردم ... شما هم انگار خیلی دوست داشتی اون غذا رو ... چون از همون موقع تا حالا مدام داری تو شیکم مامانی فوتبال بازی میکنی ... البته اینجوری خیال مامانت راحت تره ها ...niniweblog.com

فرشته ی کوچولوی من ... احساس میکنم این روزا خیلی کند داره میگذره ... شاید بخاطر دلواپسیهای الکیه که هر روز میاد سراغم ... دلم میخواد چشمام رو هم بذارم و برسم به روزیکه تو رو صحیح و سالم تو بغلم گرفتم ...niniweblog.com

خداجونم ... کمکم کن که این روزای باقی مونده مثل ماههای گذشته برام راحت بگذره ....

میبوسمت فرشته ی نازمniniweblog.com

 

 niniweblog.com

امروز 24 هفته و 1 روزته (169 روز) 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان گیسو
4 دی 90 3:20
سلام عزیز دلم خوبی ؟یلداتون مبارککککککک
نترس عزیزم بعد از به دنیا اومدن این فرشته مجبوراً همچین زرنگ می شی که خودتم می مونی اینهمه انرژی از کجا می آد
شیر و پروتئین بخوری گل پسرمون هم وزن می گیره عزیزم نگران نباش
بوسسسسس


سلام هزیزم ... ممنون
فکر کنم اونموقع از بی خوابی بمیرم ... هههههه
ممنون از راهنماییت

گیسو طلا رو ببوس
سارینا
4 دی 90 10:26
سلام دوست جونی
عزیزم کمیت غذا مهم نیست مهم کیفیتشه .....سعی کن هر چیزی که میخوری سرشار از مواد مغذی باشه .... چاق شدن رو در حاملگی اصلا معیار خوبی بری وزن گرفتن جنین نمیدونم .(البته نظر منه هاااااااااااا )
مواظب خودت باش .........


سلام عزیزم ... حرفتون کاملا درسته ... مسئله همینه .. من نه کمیت دارم نه کیفیت ... کلا" غذای مفید دوست ندارم !!!
سارا
4 دی 90 13:19
نارینه جونم خوبی؟ پسر گلت خوبه؟
ان شاءالله که حسابی حالتون خوب باشه


سلام عزیزم ... ما خوبیم ... شکر ...
هانا جونم رو ببوس عزیزم
زهرا
4 دی 90 13:24
واااییی. پس چی میگن بعد 3ماه اول میوفته تو سراشیبی و تند میگذره جز ماه آخر!! ههه، من که هنو هیچی نشده دلم میخواد تموم شه و ببینمش چه برسه به شما.
این آخری ها اگه میشد یه مسافرت2 -3 روزه بری که خیلی هم دور نباشه تا اذیت شی خیلی خوب بود. تاریخ اومدن بهداد توچولو رو کی گفته دکتر؟


ههههه .اونو میگن تا گولت بزنن !!!
البته خداییش زود گدشت این مدت !!
مال شما هم انشالله راحت و زود میگذره ...
مسافرت خیلی دوست دارم برم ... در فکرش هستیم
24 فروردین برام تاریخ زده
فرنوش
4 دی 90 21:08
سلام عزیز دلم چطوری؟آقا موشه چطوره؟حسابی برات دلبری میکنه ؟الهی فداش بشم شیطونکو
برات آرزوی بهترین ها رو دارم مواظب خودت و بهداد جونم باش می بوسمت


سلام دوستم ... ما خوبیم ... این اقا کوچولو هم حسابی دلبری میکنه ...
ممنونم
برات بهترینها رو آرزو دارم
lili
5 دی 90 1:27
سلام دوست عزیزم فوق العاده بود با خنده هات خندیدم و با غصه هات اشک ریختم ان شاالله که خدا همیشه نگهدار خودتون و نینی کوکولوی نازنازیتون باشه


سلام عزیزم ... ممنونم که بهمون سر زدید ...
جغله کوچولو
6 دی 90 1:40
سلام . وبلاگ خیلی خوبی دارین تبریک میگم.
باعث افتخارمه که در لیست دوستان شما اسم من هم باشه.
خوشحال میشم به وبلاگ من تشریف بیارین.
سلامت موفق و پاینده باشید
www.jegheleh.niniweblog.com


سلام دوستم ... نظر لطفتونه
با افتخار لینکتون میکنم
مامان آرین
7 دی 90 11:16
آی آی آی منم دعوات میکنم هااااا اگه به بهداد کوچولومون غذاهای مقوی ندی با یه عاااالمه مامان و نی نی وبلاگی طرفی .گفته باشم میلم نمیکشه نداریم . حتما بخور در وعده های کوچیک و تند تند . اگه خواستی بگو لیست یه عالمه غذاهایی که برای نی نی های توی دل مامانشون مفیده بفرستم


چشم چشم چشم !!!

خوشحال میشم یکی بهم بگه چی بخورم خوبه ... و خوشحال تر میشم یکی بپزه و برام بیاره !!!!!!!!!!!
عسل
7 دی 90 16:26
سلام راستی وبلاگتون 1ساله شده..تبریک میگم
ساله دیگه این موقع پسرتون بغلتونه و دارید اینجا رو نشونش میدید که کلی براش نوشتید
تنتون سالم باشه و همیشه ارامش همراهتون باشه
یاعلی


سلام دوستم ... هنوز چند روزی مونده تا سالگرد .. ولی مرسی از یاداوریت ...
انشالله سال دیگه وبلاگم پر باشه از عکسای نینی گولو
مرجان
7 دی 90 20:05
سلام ماماني خوبي؟پسرمون خوبه؟انشالله كه هردوتون سالم و سلامت باشين و پسركوچولو صحيح و سالم قدماي نازشو بذاره اين دنيا


سلام دوستم ... شکر خدا ما خوبیم ... ممنونم که احوالمون رو جویا میشید
سمانه مامان پارسا جون
10 دی 90 18:04
ایشاا... به سلامتی و به سرعت باد میگذره عزیزم


انشالله