شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 118 مامانی و نینی گولو

1390/10/11 23:59
نویسنده : نانا
273 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی مامان

پنجشنبه ... بابایی اداره بود ... منم لم داده منتظر حرکت کردن شما .niniweblog.com... دیگه داشت اشکم در میومد !! دلم میخواست بیام ببینم کجای این یه ذره شکم قایم شدی !!!!!!!!!!!!niniweblog.comلباسم رو دادم بالا و نشستم به نگاه کردن ... دیدم شما گل پسر داری وول میخوری ... البته اونقدر آروم حرکت میکردی که من هیچ حسی نداشتم و فقط پوست شکمم حرکت میکرد!!!!!!!!!!!!! از این کارت ختدم گرفته بود ... این چه کاری بود آخه !!!niniweblog.comخیالم راحت شد ... البته تا شب همین یه ذره حرکت رو هم تکرار نکردی !!!! وقتی کارت رو برای بابایی تعریف کردم کلی خندید و گفت که فکر کنم از این بچه های آب زیرکاه باشه !!!!!!!niniweblog.com

جمعه ... برای نماز صبح که بیدار شدم دیگه نذاشتی بخوابم !!! مدام در حال جابجا شدن و وول خوردن بودی !!

اصلا دوست نداری مامانی بصورت آدمیزادی بشینه !! همش میگی مامانی لم بده !!! مامانی هم که بدش میاد !niniweblog.com

تا عصری هی برا مامان دلبری کردی ... هی ورجه وورجه کردی ... هی جابجا شدیniniweblog.com... هی منو بابایی نگات کردیم و خندیدیم !!! و من هی بهت گفتم مامان جون یه کم انرژیت رو بذار برا فردا ... ولی کو گوش شنوا !!niniweblog.comبعدش مامان بزرگ زنگ زد و گفت برا شام بریم اونجا ... گفت آناهیتا هم اونجاست ... به بابایی گفتم و ایشون هم حوصله نداشتند !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!niniweblog.com

بهت نگفته بودم که برای اناهیتا یه تشک بازی گرفتم ... چون اون شبی که اومدن خونمون براش کادو نگرفته بودم ... روزیکه رفتیم تا خریدای شما رو انجام بدیم برای اون هم یه تشک بازی گرفتم ... گذاشته بودمش خونه مامان بزرگ تا هر وقت که دیدمش بهش بدم ... امشب هم فرصت خوبی بود ولی نشد که بریم ...زنگ زدم به مامان بزرگ و گفتم کادوی انا رو بهش بده ... بعدش دایی زنگ زد و ازم تشکر کرد .. خوشش اومده بود ... تازشم گفت که انا خانوم قلت میزنه عمه قربونش بره ... واااااااااااای که چقدر زود داره بزرگ میشهniniweblog.com

 شنبه ... بابایی رفته اداره ... منم از صبح سرم درد میکنه ... نمیدونم چرا چشام دودو میزنه !! فشارم رو چک  کردم نرمال بود ... تپش قلب دارم شدیییییید ... انگار قلبم میخواد در بیاد ... تا ساعت 12 تو جام بودم ... به زور پاشدم ... امروز از اون روزای بیحالیه منه انگار !!! نماز خوندم و صبحانه خوردم ... ولی هنوزم سرم سنگینه ... ساعت 3 مامان بزرگ اومد خونمون ... برام شامی اورده ... آخه میدونه من از این غذاهای سخت درست نمیکنم !!!niniweblog.comبه هوای مامان بزرگ یه کم میوه خوردم و حس کردم بهتر شدم ... ساعت 5 مامان بزرگ رفت ... مشغول حاضر کردن شام شدم ... بابایی رسید ... جواب آزمایشم رو گرفته بود ... همه چیز نرمال بود ... جز قندم !!!! پایین تر از نرمال بود !!! کلی خندیدم ... برام جالب بود ... همینجور مشغوله انجام کارام بودم که حس کردم سرم داره گیج میره ... به بابایی گفتم که از صبح همینجوریم ... اونم برام یه لیوان چایی شیرین درست کرد و به زور داد خوردم !!! بعدشم دراز کشیدم ... حالم بهتر شد ظاهرا قندم پایین بوده !!! بعد از شام حالم بهتر بود ولی شما همچنان در حال استراحت بودی ( البته با اون همه انرژی که دیروز صرف کردی حقم داشتی !! )

niniweblog.com

یکشنبه ... وقت دکتر دارم ساعت 7... خدا کنه همه چیز خوب باشهniniweblog.com... اصلا حوصله حرص خوردن ندارم !! ...ظهر وسایلم رو جمع کردم تا بریم خونه مامان بزرگ و شب رو همونجا بمونیم ( هربار که از پله ها میام پایین باید دوروز برم خونه مامان بزرگ استراحت کنم تا برای بالا اومدن از پله ها انرژی داشته باشم !! ) تا عصر با خاله ها حرف زدیم و گردو شکستیم ... قبل از دکتر رفتن خاله فشارم رو چک کرد 11 رو 7 ... خوشحال و شاد و خندان رفتم دکتر و بازم با یه عالمه غصه برگشتمniniweblog.com...فشارم 16 رو 10 بود !! دلم میخواست خرخره دکتر رو بجوم !! کلی باهاش بحث کردم ... هی من میگم نره اون میگه بدوش ...  من میگم توی طول هفته فشارم نرماله اون برام از مضرات فشار بالا و خطرش برای جنین میگهniniweblog.com... بازم برام آز نوشته (فکر کنم دکتره دراکولاست که عاشق آزمایش خونه !! )niniweblog.comبا یه عالمه عصبانیت اومدم بیرون از مطب ...بعدشم با بابایی زیر بارون اومدیم خونه مامان بزرگ ( تو همون 5 دقیقه که برسیم خونه موش آب کشیده شده بودیم )niniweblog.com

اصلا حوصله حرف زدن نداشتم ... خداروشکر برقا رفت و من تونستم تو تاریکی و سکوت یه کم تو خودم باشم !!!niniweblog.comالبته شما زیاد نذاشتی که مامان در خود فرو بره و شروع کرده به بالا و پایین پریدن ....niniweblog.com

طفلی بابایی با اینکه خودش هم عصبانی بود و ناراحت ولی هی منو دلداری میداد و سعی میکرد منو بخندونه ...niniweblog.com

 آخر شب فشارم رو چک کردم 12 بود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!niniweblog.com

دلم خیلی گرفته ... از اینکه نمیتونم با خیال راحت از این روزای به این قشنگی لذت ببرم و همش یه چیزی واسه دلواپسی دارم ...niniweblog.com

خدا جونم ... خودت این آقا پسره کوچولو رو بهم هدیه دادی ... خودت تو اون شرایط سخت که پر از غم و غصه بود برام حفظش کردی ... خودت خواستی که این 6 ماه رو بی دغدغه بگذرونم ... خودت کمکم کن تا بتونم این چند ماه باقی مونده رو هم به سلامت بگذرونم و بهدادم رو بغل بگیرم ...

خدا جونم توکلم به خودته ... هوامونو داشته باشniniweblog.com

عااااااااااااااااااااشقتم آقا بهدادniniweblog.com

 

niniweblog.comniniweblog.com

امروز 25 هفته و 2 روزته(177 روز)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان تربچه
12 دی 90 17:20
آقا من میگم دستگاه فشار خودتون رو ببر بده دکتر!
یک بار هم با اون فشار بگیره
بالاخره یکی از این دو دستگاه فشار خرابه!!!
میتونی بری یک دکتر عمومی و همین جوری بگی فشارت رو بگیره
شاید واقعا دستگاه دکتره خرابه!!!


ههههههههههههه حتما این بار میبرم دستگاهم رو .. تا بکنم تو چشم دکتره !!


عسل
12 دی 90 20:14
ای جووووووووونم مامان با احساس مگه میشه خدا هوای مامان به این شیطونی و جیگری رو نداشته باشه
بهداد کوچولو موچولو چه عشقی بکنه با مامانش اینقدر مامانش هواشو داره..تنتون سلامت باشه


ممنونم عزیزم ... شما با احساس نوشته هام رو میخونی !! بووووووووووس
زهرا
13 دی 90 16:07
ای جونم، چه باحاله یه نی نی تو دلت وول بخوره برا خودش!! واای که این فسقلی چقدر هم خودش رو برا مامانش لوس میکنه.. یه روز میره مرخصی، دل مامان تنگ شه.. روز بعد حسابی جولون میده که مامانی قند تو دلش آب شه!! خدا حفظش کنه.

این ماجرای فشار هم دیگه سریالی شده ها... دستگاه تو خونه دیجیتالیه؟؟ اگه آره بعد چند وقت استفاده باید تنظیم شه! ایشالا که مشکلی نیست و موضوع مربوط میشه به دراکولا بودن دکتر خان!!! هههه

من هم به فرمان مامانیه بهداد توچولو آپ کردم بالاخره!


انشالله زود زود برسی به این روزای من و از تکون نخوردنا و شیطونیهای نینی نازت حرص بخوری !!
فشارسنجم معمولیه .. ازاین گوشی دارا ... مشکل استرسه این جانب میباشد ...
مرسی که آپ کردی دوستم


آوين
14 دی 90 15:21
ووووووووووووووواي كه نمي دوني چقدر از دست اين دكتر حرص مي خورم مرض آزمايش خون داره احمق
عزيز دلم خيلي توي اين روزا مواظب فشار خونت باش چون فشار خون پائين باعث زايمان زود رس ميشه (زبونم لال)
اسم پسري هم مبارك باشه اميدوارم نامدار باشه


حرص نخور عزیزم... فعلا با این دکتر میسازم تا صبرم لبریز بشه !!
مامان مانی جون
14 دی 90 20:51
نانا جونم ممنون که یاد ما هستی و بهمون سر میزنی
هر وقت آپ میشی مطالبت رو میخونم تا از حال نی نی گولو با خبر بشم
الهی همیشه خوب و سر حال باشین


خواهش میکنم دوست خوبم ...
مرسی که به وبلاگ نینی گولو سر میزنی
ممنون
مرجان
15 دی 90 10:02
كلا آدم وقتي دكتر ميخواد فشارشو بگيره فشارش بالاميره بدتر.
شمام ماماني نگران همون خدايي كه آقا بهدادو داده انشالله صحيح و سالم نگه ش ميداره


ممنونم دوس خوبم ار دعاتون
انشالله که همه ی ماماناو نینی تودلیها به سلامت به آخر راه برسن
سمانه مامان پارسا جون
18 دی 90 12:19
ایشاا... همیشه تن جفتتون سالم باشه عزیزم


مرسی عزیزم .. بووووس
خاله ی امیرعلی
7 بهمن 90 17:21
خواهر جون منم فشار داشت اخر سرم مجبور شدن 15روز امیرعلی رو زود بیارن بیرون
خیلی سخته فشار بالا باشه ولی توکلت به خدا باشه


توکل بر خدا ... انشالله خودش مراقبمونه