شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 120مامانی و نینی گولو

1390/10/20 21:13
نویسنده : نانا
336 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهارم ... پسرم

روز جمعمون که به استراحت گذشتniniweblog.com

شنبه ... بابایی صبح رفت خرید ... بعدشم جواب آزمایشم رو گرفت .. خداروشکر تست پروتئین 24 ساعتم نرمال بود و مامانی بسی خوشحال شدniniweblog.com... و البته تا شب مشغول ادا کردن صلواتهای نذر شده بودم !! ولی خیالم راحت شد که مسمومیت حاملگی ندارم با اون فشار خون نجومی که دکتر میگه !!! حالا هفته بعد میرم پیشش تا برگه آزمایش رو بکنم توی چشمش !!!niniweblog.com مسافرت بابایی هم فعلا افتاده برای هفته بعد !! پیشنهاد داد که اول خونه رو تر و تمییز کنیم بعد من میرم !!! البته من هنوزم امیدوارم که پشیمون بشه و نره !! niniweblog.com امروز عمه جونت زنگ زد و حالمون رو پرسید ... تازشم با یه لحنی حاله پسر طلام رو پرسید که انگار من خودم نمیدونم بچم پسره !!niniweblog.comبعدشم با بابایی تصمیم گرفتیم که پس فردا کارای نظافت رو شروع کنیم ..

یکشنبه ... مامانی از صبح بیحال بود ... حتی حال نداشت پاشه فشارش رو چک کنه ... تا ساعت 3 بعداز ظهر که به زور بلند شد یه چیزی بخوره تا نمیره !!niniweblog.comبابایی صدبار زنگ زد .. نگران شده بود .. آخرشم گفت الان زنگ میزنم مامانت بیاد اونجا ... و با این حرفش مامانی رو مجبور کرد تا از جاش جدا بشه ... یه چیزی خوردم و بعدشم یه سر رفتم تو اتاق خواب تا خرده ریزا رو جمع کنم و اتاق رو آماده کنم واسه نظافت ... حالم جا اومده بود و داشتم تخته گاز همه کارا رو میکردم niniweblog.com... بابایی اومد و وقتی مطمئن شد که حالم خوبه گفت همین امشب اتاق رو تمییز میکنیم !!!!!!!!! منم فوری دستمال و آب کف درست کردم و دادم دستشniniweblog.com... خودمم مشغول گردگیری لوازم شدم تا بعدش فوری بچینیمشون ... اولش بابایی با انرژی شروع کرد ... دوتا دیوار که تموم شد حساااااااااابی خسته شده بودniniweblog.com... چون خیلی خاک داشتند و دوسالی بود که اینجوری نظافت نشده بودن ... منم خیلی اذیتش نکردم ... و هرجا رو که میگفت ببین خوبه یا نه ندید میگفتم خوبه !! اما دلم میخواست خودم برم بالای چارپایه و دیوارارو اونجور که دلم میخواد بسابم !! تا ساعت 11 مشغول بود بابایی .. و حالا مامانی گیر داده که یه سری از وسایل رو بیا بچینیم !!! بابایی هم قبول کرد و مشغول شدیمniniweblog.com... تا ساعت 2 یه سری رو جابجا کردیم و چیدیم ولی دیگه حودم نای تکون خوردن نداشتم و بیشتر هم نگران شما شده بودم چون یه گوشه ی دلم قلنبه شده بودی و بیخیال هم نمیشدی ... خوابیدیم

 دوشنبه ... تا ساعت 11 خوابیدیم ... حتی بابایی که همیشه صبح زود بیدار میشه نمیدونم چرا تا اون ساعت خوابیده بود !!!niniweblog.comبعد از بیدار شدن هم بابایی گفت که موکت اتاق خواب رو ببریم خونه مامانت بشوریم ... رفتیم اونجا ... عمم هم تازه از شمال اومده بود ... بابایی توی حیاط مشغول شستشو شد منم از روی سکو تماشا میکردم ... موکت رو شستیم و اومدیم خونه ... امروز اصلا" حس هیچ کاری نبود ... اما قرار شد فردا پرده ها رو بشوریمniniweblog.com

سه شنبه ... بیدار شدیم و یه صبحونه مفصل خوردیم تا انرژی داشته باشیم برای پرده شوری ... که مامان بزرگ زنگ زد و گفت که با عمم میخوان بیان خونمون ... برناممون به هم ریختniniweblog.com... منتظر موندیم تا بیان ... ساعت 3 اومدن و یه دورهم نشینی و بعدشم رفتن ... شستن پرده ها هم افتاد واسه هفته بعد

 عزیز دلم ...

از این روازا برات بگم که تا مامانی صدات میکنه و بهت میگه "خوبی بهدادم" شروع میکنی به تکون خوردن و برای مامانی و بابایی دلبری میکنی ...niniweblog.comاین روزا کوچکترین تکونات هم دیده میشه ... فکر کنم جات حسابی تنگ شده !!! این روزا تموم فکرم به اینه که من چرا وزنم کمه ؟ چرا شیکمم کوچیکه ؟ نکنه خوب وزن نگیری ... نکنه جات تنگ بمونه و خوب رشد نکنی ...

خلاصه که این روزا مامانی نگرانه !! نگرانه همه ی چیزای بیخود !!

فردا میریم خانه بهداشت برای چکاپ ماهانه ... آخ جووووووووووون ... بازم صدای قلب نازت رو میشنوم ....

دوستت دارم پسرکم

 

niniweblog.com

امروز 26 هفته و 4 روزته(186 روز)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان مانی جون
20 دی 90 21:38
وای که اگه اون ------------------ وبتو بخونن
میگن بچمونو به بیگاری گرفته و ----------میکنن
نگران وزنت و کوچیکیه شکمتم نباش
دیگه هیچی نیست بیا به اینا فکر کن و دلواپس باش


هههههههههه خط فاصله هات منو کشته !!
آوين
21 دی 90 3:00
خوشحالم از سلامتيت


ممنونم دوستم
مامان آريا
21 دی 90 9:28
عزيزم حسابي داري خنتونو مي تكوني ها خســـــــــــــــــــــــــته نباشييييييييييييييييي گلم مواظبه بهداده گلمم باش زياد اذيتش نكني
در مورد كوچيكيه شكمت هم نباش گلم منم تا نه ماه آخرم زياد شكمم بزرگ نبود آريا هم وزنش نرمال بود مطمئن باش اينم طبيعيه و تو تازه داري دلنگراني هاي مامان شدنتو تجربه مي كني كه براي هرچيز كوچيك مادرا كلي نگران مي شن


آره دیگه ... الان وقته تکوندنشه ... بهداد هم باهام خیلی همکاری میکنه ...
من از همین الان شروع کردم به نگران بودم تا بعدا" پوستم کلفت باشه !!
مامان تربچه
21 دی 90 11:25
دست بابایی درد نکنهههههه
به قول مامان مانی جون
نذار بوووووووووووق بفهمن وگرنه بووووووووووووق میشه!!!!!


واقعا" دستش درد نکنه
ههههههههههه
آیرین
21 دی 90 11:46
خداروشکر که جواب آزت خوب بوده .......
دستتون درد نکنه و خسته نباشید ..... ایشالله به سلامتیییییییییییییییییییییی .
ای جونممممممممممم با اون تکون خوردناش و دلبریاش ......
بیخودی فکرای الکی نکن . ایشالله که همه چیز خوب و عالیه ...... بووووووووووووس


ممنونم عزیزدلم ... انشالله شما هم زود زود سرت شلوغ بشه ...
آسیه
21 دی 90 23:30
خوشحالم که همه چیز برات خوب پیش میره عزیزم
مراقب خودت و آقا بهداد باش


ممنونم دوستم ... شما هم مراقب خودت باش
سمانه مامان پارسا جون
22 دی 90 1:06
سلام نارینه جون خوبی؟
گل پسرمون خوبه؟
وای این خیلی خوبه که اینطوری با پسرت ارتباط برقرار میکنی خیلی
چون خیلی روش تاثیر میزاره آفرین
خدا رو شکر که همه چیز خوبه


سلام دوستم .. ما خوبیم شکر
بالاخره یاد گرفتم چجوری این ورجک رو به تکون خوردن وادار کنم


سارینا
23 دی 90 14:34
خدا رو شکر که همه چی خوبه


ممنونم
مامان آرین
24 دی 90 16:46
بهداد جوووووووووونم سلام خوبی خاله ؟


سلام خاله جونم .. خوبم... این روزا با مامانم بازی میکنم همش .. من قایم میشم مامانم پیدام میکنه و صدام میکنه منم مجبورم برم یه جا دیگه قایم بشم !!
مامان گیسو
24 دی 90 20:54
سلامممممممم عشقم خوبی ؟
الهی شکر که جواب آزت خوب بوده
نمی دونی چقدر برات خوشحالم به خدا
الهی شکر که من این روزا رو دارم می بینم



سلام عزیزم .. شکر خدا ما خوبیم
ممنونم دوستم ... داشتنه دوستای خوبی مثل شما برام قوت قلبه
بوووووووووووووس برای گیسوی خوشگلت
مامان آرین
25 دی 90 8:13
عزیییییییییییییییییییییز دلم اینقدر اون تو شیطونی نکن خاله جون نمیبینی این مامانت استرس میگیره بعدش همش میخوابه و به تو غذا نمیده شیطونیها رو نگه دار برای وقتی اومدی بیرون بعد پوست از سر مامانت بکن خوووووووووووب . خیلی دوستت دارم
یه بوس به دل مامانت که بچسبه به لپت

خاله جون امروز حرفت رو گوش کردم و اصلا" تکون نخوردم !!
فعلا دارم فکر میکنم که وقتی اومدم بیرون چجوری مامانم رو بذارم سرکار !!
مامان آريا
25 دی 90 12:00
سلام عزيزم خوبي بهداد كوچولوي من چطوره قربونش برم ماماني چرا آپ نكردي پس


سلام دوستم ... انشالله که خوبه آقا بهدادمون
بفرمایید آپ