شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 123 مامانی و نینی گولو

1390/10/27 23:59
نویسنده : نانا
393 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهارم

امروز یه عالمه راه رفتیم و حسابی خسته شدیم ...

صبح با مامان بزرگ و خاله جون رفتیم بازار مولوی تا برات ملحفه بگیرمniniweblog.com... تا بیدار بشیم و صبحانه بخوریم و خاله جون بیاد و اینا ساعت شد 1 ... رفتنی آژانس گرفتیم ... چون نمیشد با مترو رفت .. بخاطر شماniniweblog.com... بعدشم کلی تو بازار دور زدیم و مامانی همه چیز دلش میخواست !! ملحفه های نینی ها هم اصلا" خوشگل نبودن !! بالاخره بعد از کلی گشتن و زیرو رو کردن بازار یه مدل پسندیدم که الان ازش خوشم نمیاد !!niniweblog.comبعدشم یه پتو خریدیم برات ... بعدشم مامانی برای خودش 3 تا شمدی خرید !! (چشم بابایی رو دور دیدم ) بعدشم ... برای اتاق خواب یه پرده خریدم ... البته پرده ساده ها ... بعدشم مامان بزرگ یه چادر مشکی سنگین برا خودش برداشت ... بعدشم خاله جون برا خودش و دختراش چادر نماز خرید ... بعدشم مامانی حسابی خسته بود و دلش میخواست همه آدمایی که جلوش بودن و یواش راه میرفتن رو بزنه !!!!!!!!!!!!

niniweblog.com

ساعت 4 بود ... خاله جون به همسرش زنگ زد تا بیاد دنبالمون .. چون محل کارش همون طرفاست ... وقتی رفتیم تو ماشین نشستیم تازه خستگی به تنم افتاد !! دلم میخواست فقط دراز بکشم و ولو بشم !! ولی نمیشد .. چون امروز نوبت دکتر داشتم !!niniweblog.com

اول مامان بزرگ رو رسوندیم خونه ... منم فشار سنجم رو برداشتم تا دکترجان امتحانش کنه ... بعدشم با خاله و همسرش رفتیم مطب ... خاله اصرار داشت تا من رو همراهی کنه !!!

niniweblog.com

ما رفتیم تو مطب و شوهرخاله هم رفت کارواش ...

وزن 77.5 ... فشار 15 رو 8 با دستگاه دکتر و 13 رو 9 با دستگاه خودم !!!!!!!niniweblog.comو دکتر خوشحال از اینکه فشارسنج من مشکل داره !!!!!!!! هر چند من باور ندارم و هنوزم میگم که فشار سنجم درست نشون میدهniniweblog.com

دکتر گفت که وزن گیریت یه کم کمه !! کم خونی هم داری ... بعد هم برام قرصهام رو نوشت

درباره تکونات هم ازش پرسیدم ... گفت الان خیلی مهم نیست از هفته 34 به بعد مهمه !!!niniweblog.com

این دکتر جان همه چیزش فرق داره !!!!!!!niniweblog.com

از مطب اومدیم بیرون و همراه خاله و همسرش اومدیم خونه مامان بزرگ ... از بس خسته بودم دلم میخواست با لباس بخوابم ....یه کم دراز کشیدم ... بعدش با خاله ملحفه ها رو باز کردیم و نگاه کردیم و براشون نقشه کشیدیم !! niniweblog.comبعدشم شام خوردیم ... خاله اینا رفتن و من و مامان بزرگ موندیم ...

مامان بزرگ که از خستگی فوری خوابیدniniweblog.com

منم مثل دوران نامزدی رفتم تو اتاق و در رو بستم و به بابایی زنگ زدم و کلی با هم حرف زدیم و همه ی خبرا رو بهش گفتم ...

niniweblog.com

الانم خیلی شدید دلم میخواد بخوابم ولی فکر نکنم به این زودی ها خوابم ببره

فردا هم شمد ها و پرده ی اتاق خواب رو میدوزم .. اگه مامان بزرگ بذاره !!niniweblog.com

شما هم الان سرحال شدی ... اون موقع که از بازار برگشتیم نای تکون خوردن هم نداشتی قربونت برمniniweblog.com

شما به بازیت برس منم میخوابم !!!niniweblog.com

دوستت دارم شکوفه ی زندگیمniniweblog.com

 

niniweblog.comniniweblog.com

امروز 27 هفته و 4 روزته‌ (193 روز)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

عسل
30 دی 90 1:29
خریدهای اقا بهداد گل مبارک باشه
یادت باشه وقتی دوختی حتما عکس بزاری برامون




مرسی عزیزم ... حتما" عکساشو براتون میذارم
مامان مانی جون
30 دی 90 15:36
نانا جونم به نظرم دکترت مشنگهههههه
خریداتونم مبارک


چه اصطلاحه مناسبی براش گفتی !!
مرسی
مامان تربچه
1 بهمن 90 15:38
همه ی پارچه هایی که خریدی
مبارککککککککککککککه


ممنونم عزیزم