شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 126 مامانی و نینی گولو

1390/11/10 23:59
نویسنده : نانا
314 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی کوچولوی من

پنجشنبه .. بابایی اداره ... مامانی هم تا لنگ ظهر لالا ... تمام دیشب خواب زایمانم رو میدیدم !!! چقدر هیجان داشت ... از بس به فکر تولد  نینیه خاله ستاره بودم !! امروز صبح شهراد بدنیا اومد ... قدمش مبارک باشه انشالله ... اگه قرار باشه مامانی سزارین بشه دقیقا 10 هفته ی دیگه دنیا میای !!!!niniweblog.com

جمعه ... قرار شد با بابایی بریم کمدتو سفارش بدیم ... اما بعد صبحانه سر حرف باز شد و بازم یه حرفایی پیش اومد که تموم انگیزه ی مامانی از بین رفت ... البته ربطی به شما نداشتا niniweblog.com... یه موضوعیه که هر وقت حرفش بین من و بابایی پیش میاد وضعمون قاراش میش میشه !!!niniweblog.comخلاصه که رفتن کنسل شد .niniweblog.com.. (مامانیه لجبازت کنسلش کرد !) تا غروب بیکار و بیعار گشتیم !!

شنبه ... بابایی اداره ... مامانی دیشب تو رو بدنیا آورده بود و تو بغلش بودی !!! همین قدر از خوابم یادمه !! بابایی زنگ زد و گفت که فردا قراره مریم (دختر عمت ) بیاد تهران !! برق از سرم پرید ... شب که بابایی اومد بعد از اینکه خستگیش در رفت سر صحبت رو باز کردم که چرا اینا تک تک میان خونمون !! خوب برنامشون رو جور کنن همه با هم پاشن بیان شیکم قلنبه منو ببینن و برن !!!!niniweblog.comبابایی از این حرفم کلی خندید ... بعدشم تایید کرد که کارشون درست نیست ... ولی از اونجایی که خانواده بابایی معمولا سالی یکی دوبار بیشتر نمیان آدم روش نمیشه بهشون چیزی بگه !!niniweblog.comخلاصه حرف دلم رو در لفافه با بابایی گفتم ...

یکشنبه ... امروز میخوایم بریم کمدتو بگیریم و یه سری خرده ریز که جا مونده ... صبح ساعت 10:30 رفتیم ... کمدت رو دیدیم و پسندیدیم و قرار شد عصر بیارنش !!!!!!!niniweblog.comبعدشم رفتیم و برات کلی لباس خوشگل و ناز گرفتم ... و چند تا اسباب بازی ... خواستیم بریم خونه مامان بزرگ که دیدیم نیست .. ما هم اومدیم خونه ... من مشغول قربون صدقه رفتن برا لباسات شدم و بابایی هم با ابروان بالا انداخته منو نگاه میکردniniweblog.com... غروب ساعت 6 کمدت رو آوردن ... تا اون لحظه دودل بودم که کمدت به اتاق خوابمون میاد یا نه ... کمدهارو تحویل گرفتیم ... ولی بابایی تنها که نمیتونست بیاردشون بالا !! زنگ زدم دایی رضا بیاد کمکمون ... تا دایی بیاد ساعت شد 9 !!!!!!!!!!!niniweblog.comدایی اومد و کمدارو آوردن بالا و گذاشتن سرجاش ... خییییییییییلی ناز شد ... الان دیگه دوستش داشتمniniweblog.com... دایی هم یه کم پیشمون موند و رفت ... و منم مشغول تمییز کردن کمد شدم ...

دوشنبه ... بابایی اداره است ... صبح که چشمام رو باز کردم رفتم سراغ لباسات و مشغول چیدنش توی کمد شدمniniweblog.com... تا بابایی زنگ زد ... بعد از سلام گفت توی کمد بهداد بودی !!؟؟ ههههههه کلی خندیدیم ... بعدش گفت که مریم داره میاد تهران ... و من بسی شاد گشتم !! اونقدر که بابایی هم متوجه شد !!niniweblog.com

خونه رو جمع و جور کردم و خواستم برم سراغ غذا که بابایی زنگ زد و گفت مریم نمیاد !! ماشینشون خراب شده و برگشتن شمال !!!!! و احتمالا" فردا میاد ... و من باز هم بسی خوشحال شدم !!!!niniweblog.comخلاصه که مریم میخواد بیاد ! به هر نحوی که شده !!!

عزیز دلم ... اون روزی که رفتیم کمدت رو بگیریم برای اولین بار تکون خوردنت توی خیابون رو حس کردم .. قبلنا وقتی مامانی راه میرفت یا جایی بودیم خیلی ابراز وجود نمیکردی و منتظر میموندی تا مامانی یه جا بشینه و شما شروع کنی به شیطونی .. اما حالا اینقدر بزرگ شدی که مامانی کوچکترین حرکتت رو هم حس میکنه ... حتی توی خیابون و موقع راه رفتنش !!!!!!!niniweblog.com

خداروشکر میکنم که دارم این روزها رو تجربه میکنم ....

میبوسمت عروسک کوچولوی منniniweblog.com

 niniweblog.com

امروز 29 هفته و 3 روزته (206 روز )

توجه . توجه : گالری تصاویر رو ببینید !!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

خاله ی امیرعلی
10 بهمن 90 16:13
سلام گلم
میخواستم بگم کاش میشد از کمد بهدادجون بذاری که گذاشته بودی فوق العاده زیباست عزیزم ای جوونم لباساشو نیگا خیلی نازن دستتون درد نکنه


سلام عزیزم ... انشالله برای شما !
مامان مانی جون
10 بهمن 90 17:18
مبارک باشه
میگم این روابط شما هم که مثه مال ما هی تیره و روشن میشه
مهمونم که دیگه نگو اصلا حوصلشو ندارم باز نی نی تو دلته راحت تری همچین که بیاد دلت مخواد چش مهموناتو در بیاری
در مورد مسافرتم بگم که شما لطفا هوس سفر نکنین که الان تا دو سال دیگه هم وقتش نیست
البته این دستور نبود نکتهء ایمنی بود
الهی بهداد جونم سلامت دنیا بیاد و تو رو هم مثه من خوشحال کنه
بوس واسه تو دلیت


سلامت باشی گلم ... ابرا در رفت و آمدن تو آسمون زندگیمون !! ولی خیالی نیست ...
مرسی که یاداوری کردی ... پس حتما یه مسافرت باید برم !!
مامان مانی جون
10 بهمن 90 17:22
راستی میگم مارک لباسای بهداد جونم چیه؟
من اونجایی که میرم خرید واسه مانی جون فقط آشور و به آوران داره
آخه طرح لباسای قشنگ بود میخوام واسه مانی جون بخرم


آشور و دانالو بود .... قابل نداره ها !!
میفرستم برات نگهشون دار برا نینی بعدیت

aren
10 بهمن 90 21:02
azizam hameh chizesh ghashangeh
mobarak golam
be shadi estefadashun koni


ممنونم آنی جون ... قابل نداره ...
سارینا
11 بهمن 90 12:22
سلام عزیزم ...... کمد بهداد جونی خیلی قشنگ بود ..... مبارکش باشه
لباساشم که دیگه نگووووووووووووو


سلام دوستم ... ممنونم ... ایشالله برای شما
مامان مانی جون
11 بهمن 90 14:06
همین یکی هم از سرم زیاده
ما که مثه مامانای قدیم زرنگ نیستیم


ای وا !!!!! یعنی میخوای مانی جونم تنها باشه !!!‌ ( با لحن خواهر شوهری بخون )
مامان مانی جون
11 بهمن 90 14:16
نانا جونم به نظر من زیاد لباس نخر گرچه بعضی ها عقلشون به چششونه
به فکر حرف دیگران نباش
مانی جون موقع تولد سه دست لباس تو خونهای بیشتر مصرف نکرد از اون معمولی ها یکی سایز 0 و دو تا یک
بعدشم که به تابستون خورد فقط سه تا رکابی بدون شرت یا شلوار چون خود پوشک مثه شورته
برای دو ماهگیش به بعد بلوز سایز یک آشور تا چهار ماهگی اندازه است اما شلوار چون کشش سفته من همیشه یه سایز بزرگ تر از بلوز میگیرم
الان هم بلوز سایز دو آشور و شلوار سایز سه میپوشه
قد شلوارش 38 و قد بلوزش 35
من دوست ندارم لباس تنگ تنش کنم واسه همین یه کوچولو پاچهءشلوارش بلنده که تا میزنم
یه توصیه هم میکنم الان واسه چند ماهگیش لباس نخر تا چهار ماهگی داشته باشی بسه بعدا کم کم بکیر چون مدلای جدید میاد
لباس بیرون هم زیاد نگیر جون استفاده نمیشه
یه چیز مهم لباس گرم هم زیاد استفاده نکن من واسه مانی جون فقط بلوز و شلوار میگیرم نه زیرپوش نه رکابی تو خونه تنش نمیکنم
اگه زیاد گرم بگیریش تند تند سرما میخوره
خرج اضافه است لباس زیاد گرفتن


وووووووووی چقدر کامل بوووووووووووود

مرسی دوستم ... بووووووووووووس

لباسایی که گرفتم تا 6 ماهه ... به نظر خودم که زیاد نیست ... البته شاید بعدها نظرم عوض بشه !!

بازم ممنون از توضیحات کاملت
مامان تربچه
11 بهمن 90 17:30
مبارکککککککککه
خانمی عکسش رو نمی ذاری تا ما هم بسی خوشحال بشیم؟!
برات مهمون داری راحتی رو آرزو می کنم!
هفته ی دیگه هم خونواده ی شوشو میان برا عروسی داداشم و من هم مهمون داری دارم!!!


سلامت باشید ... ایشالله برای تربچه جونم

عکسش تو گالری تصاویره دوستم (سمت چپ .. پایین)
خوشحالم که شما هم مهمون داری !!!!!!
مامان آريا
12 بهمن 90 10:28
عزيزم همشون مبارك باشه خيلي خوشگل و ناناس بودن لباساشم همشون ناز بودن مخصوصا"‌وقتي يه ني ني ناز توپولوي خوشگل كه اسمشم آقا بهداده بپوشه چه شود از الان قربونش برم


مرسی دوستم ... چشمات قشنگ میبینه

خوشحالم که خاله ی بهداد جون لباسارو پسندید
سارا
13 بهمن 90 17:21
به به مبارک باشه. چه خوشگل و با سلیقه
ان شاءالله به سلامتی و دل خوش.
پس همش سرت تو کمد پسریه که چند روزه پیدات نیست



سلامت باشید دوستم ... حسابی سرم گرم بوده
مامان نی نی
17 بهمن 90 12:56
سلام پس من چرا نمیتونم لباسای نی نی رو ببینیمفقط کمدش رو دیدم خیلی خوشگله مبارکش باشه


سلام عزیزم ... نمیدونم مشکل از کجاست
ممنونم