یادداشت 126 مامانی و نینی گولو
شکوفه ی کوچولوی من
پنجشنبه .. بابایی اداره ... مامانی هم تا لنگ ظهر لالا ... تمام دیشب خواب زایمانم رو میدیدم !!! چقدر هیجان داشت ... از بس به فکر تولد نینیه خاله ستاره بودم !! امروز صبح شهراد بدنیا اومد ... قدمش مبارک باشه انشالله ... اگه قرار باشه مامانی سزارین بشه دقیقا 10 هفته ی دیگه دنیا میای !!!!
جمعه ... قرار شد با بابایی بریم کمدتو سفارش بدیم ... اما بعد صبحانه سر حرف باز شد و بازم یه حرفایی پیش اومد که تموم انگیزه ی مامانی از بین رفت ... البته ربطی به شما نداشتا ... یه موضوعیه که هر وقت حرفش بین من و بابایی پیش میاد وضعمون قاراش میش میشه !!!خلاصه که رفتن کنسل شد ... (مامانیه لجبازت کنسلش کرد !) تا غروب بیکار و بیعار گشتیم !!
شنبه ... بابایی اداره ... مامانی دیشب تو رو بدنیا آورده بود و تو بغلش بودی !!! همین قدر از خوابم یادمه !! بابایی زنگ زد و گفت که فردا قراره مریم (دختر عمت ) بیاد تهران !! برق از سرم پرید ... شب که بابایی اومد بعد از اینکه خستگیش در رفت سر صحبت رو باز کردم که چرا اینا تک تک میان خونمون !! خوب برنامشون رو جور کنن همه با هم پاشن بیان شیکم قلنبه منو ببینن و برن !!!!بابایی از این حرفم کلی خندید ... بعدشم تایید کرد که کارشون درست نیست ... ولی از اونجایی که خانواده بابایی معمولا سالی یکی دوبار بیشتر نمیان آدم روش نمیشه بهشون چیزی بگه !!خلاصه حرف دلم رو در لفافه با بابایی گفتم ...
یکشنبه ... امروز میخوایم بریم کمدتو بگیریم و یه سری خرده ریز که جا مونده ... صبح ساعت 10:30 رفتیم ... کمدت رو دیدیم و پسندیدیم و قرار شد عصر بیارنش !!!!!!!بعدشم رفتیم و برات کلی لباس خوشگل و ناز گرفتم ... و چند تا اسباب بازی ... خواستیم بریم خونه مامان بزرگ که دیدیم نیست .. ما هم اومدیم خونه ... من مشغول قربون صدقه رفتن برا لباسات شدم و بابایی هم با ابروان بالا انداخته منو نگاه میکرد... غروب ساعت 6 کمدت رو آوردن ... تا اون لحظه دودل بودم که کمدت به اتاق خوابمون میاد یا نه ... کمدهارو تحویل گرفتیم ... ولی بابایی تنها که نمیتونست بیاردشون بالا !! زنگ زدم دایی رضا بیاد کمکمون ... تا دایی بیاد ساعت شد 9 !!!!!!!!!!!دایی اومد و کمدارو آوردن بالا و گذاشتن سرجاش ... خییییییییییلی ناز شد ... الان دیگه دوستش داشتم... دایی هم یه کم پیشمون موند و رفت ... و منم مشغول تمییز کردن کمد شدم ...
دوشنبه ... بابایی اداره است ... صبح که چشمام رو باز کردم رفتم سراغ لباسات و مشغول چیدنش توی کمد شدم... تا بابایی زنگ زد ... بعد از سلام گفت توی کمد بهداد بودی !!؟؟ ههههههه کلی خندیدیم ... بعدش گفت که مریم داره میاد تهران ... و من بسی شاد گشتم !! اونقدر که بابایی هم متوجه شد !!
خونه رو جمع و جور کردم و خواستم برم سراغ غذا که بابایی زنگ زد و گفت مریم نمیاد !! ماشینشون خراب شده و برگشتن شمال !!!!! و احتمالا" فردا میاد ... و من باز هم بسی خوشحال شدم !!!!خلاصه که مریم میخواد بیاد ! به هر نحوی که شده !!!
عزیز دلم ... اون روزی که رفتیم کمدت رو بگیریم برای اولین بار تکون خوردنت توی خیابون رو حس کردم .. قبلنا وقتی مامانی راه میرفت یا جایی بودیم خیلی ابراز وجود نمیکردی و منتظر میموندی تا مامانی یه جا بشینه و شما شروع کنی به شیطونی .. اما حالا اینقدر بزرگ شدی که مامانی کوچکترین حرکتت رو هم حس میکنه ... حتی توی خیابون و موقع راه رفتنش !!!!!!!
خداروشکر میکنم که دارم این روزها رو تجربه میکنم ....
میبوسمت عروسک کوچولوی من
امروز 29 هفته و 3 روزته (206 روز )
توجه . توجه : گالری تصاویر رو ببینید !!