یادداشت 15 مامانی... اولین دیدار !!!
دلبندم
بالاخره رفتم پیش دایی و زندایی جون رو دیدم ... چند تا کوفته خوشمزه هم بردم براش ... کلی هم با هم حرفای خوب خوب زدیم ... آلبوم عروسیشونم دیدم .... خیلی بهم خوش گذشت ...
راحت تر از اون چیزی بود که خودم فکرشو میکردم ...
خیلی بهم سخت نگذشت ... حس خواهرانم قویتر بود ...
(نگی چه مامان بدجنسی دارم ... یه کم زیادی حساس شدم ... فقط نگران بودم که با دیدنشون بغضم بگیره ... که نگرفت ... اونجا نگرفت !!!!! )
عزیز دلم .... از امروز رسما منتظرتم ....
امروز دوباره حساب کتابامو آورده .... نشستم به حساب کردن .... کلی بابایی بهم خندیده ... میگه تومیخوای با ماشین حساب بری دنبال نی نی !!!!
عزیز دلم ... این روزا رو فقط به عشق اومدنت میگذرونم ...
دوست دارم ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی