شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 133 مامانی و نینی گولو

1390/12/9 23:30
نویسنده : نانا
284 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی مامان

شنبه : بابایی مثلا مرخصی گرفته که پیش من باشه !!niniweblog.comولی از صبح زود رفت دنبال یه سری کارای اداری و بیمه ... منم تا لنگ ظهر خوابیدم ... بعدشم صبحونه خوردم و یه دوش گرفتم و منتظر نشستم تا بابایی برسه ... بابایی ساعت 2:30 اومد ... خیلی خسته بود ... منم درباره تمییزکاری خونه بهش چیزی نگفتم ... پس امروزمون هم به استراحت گذشت !!!niniweblog.com

 یکشنبه : بابایی مثلا مرخصی گرفته که پیش من باشه !!niniweblog.com( میدونم جملم تکراریه ) ولی از بعد از صبحونه رفت سلمانی و نزدیک ظهر اومد ... منم به خاطر بیخوابی دیشب کسلم ... همش هم معدم درد میکنه و حالت تهوع دارم ‍‍!! بابایی رفت دوش بگیره منم فرصت رو غنیمت شمردم و گفتم حموم و سرویسش رو بشوره !!niniweblog.comبعدشم قرار شد بعدازظهر ویترین هام رو تمییز کنیم ... بابایی خوابش میومد ... منم ... بابایی تا چشم رو هم گذاشت بیهوش شد ولی من فقط این پهلو اون پهلو شدم و تو رو خسته کردم !!!niniweblog.comتا ساعت 5 همینجور وول خوردم ولی خوابم نمیبرد ... بیخیال خواب شدم ... گرسنمه ولی نمیتونم چیزی بخورم ... نماز خوندیم و ویترین رو داشتیم خالی میکردیم که یهو یکی از کاسه های سرویس کریستالم از دست بابایی افتاد و شکست ...niniweblog.comمن که حال حرص خوردن هم نداشتم ... ولی خودش خیلی ناراحت شد (البته قبلش با مامانش حرف زده بود و یه کم اعصابش خرد شده بود !! اونم بخاطر عمو جونت) ومنم نمیخواستم بیشتر رو مخش راه برمniniweblog.com... نظافت ویترین هم تموم شد اونم با یه خسارت جزئی ! ... حالا وقته شامه ... از صبح بابایی گفته بود که براش الویه بدرستم ... وسایلاشم اماده کرده بود و فقط قاطی پاطی کردنش مونده بود ... ولی من به قدری بیحال بودم که زورم میومد همین کار رو هم انجام بدمniniweblog.com... اما چون بابایی دلش میخواست انجامش دادم و یه سالاده بیحال درستیدم (چون نمک نزدم ... خیارشور هم نزدم ... سس هم کم زدم ... نخودفرنگی هم نداشتیم ... ذرت هم بابایی دوست نداره !! حالا خودت فکر کن ما چی خوردیم !!!niniweblog.com) بعد از شام هم مامانی ولو شد ... امروز مرض کم خوابی گرفته بودم و همین حسابی کسلم کرده بود ... شب هم تا ساعت 1:30 چشمام باز بود !!!!!!!niniweblog.com

دوشنبه : بابایی ادارست ... منم تا 11 خوابیدم ... بخاطر همین هم با انرژی بیدار شدم و خودم رو مشغول تمییز کردن ویترینهای آشپزخونه کردم ... اونم با چه وضعی ... رفتم رو اپن نشستم ... به هر حال بهتر از دراز شدن و تمییز کردن بود !!niniweblog.comبعدشم که بابایی عصر متوجه شد که تنهایی تمییزکاری کردم کلی دعوام کرد !! تازه بهش نگفتم که رفتم رو اپن وگرنه خونم حلال میشد !!!!!!!!!!!!niniweblog.comیه کمی هم تو اتاق خواب چرخیدم و براش نقشه های جدید کشیدم ... آخه خیلی شلوغ شده !!!!!!!!

سه شنبه : امروز هم با بابایی خونه بودیم و کلی حرف زدیم با هم ... از مسایل خونوادگی گرفته تا مملکتی !!niniweblog.comمامان بزرگ زنگ زد و گفت فردا همراه خاله 1 میان خونمون ... برای تکوندن رختخوابای مامانی !! خودم گفتم بیان ... آخه رختخواب چیدن بلد نیستم و یک سالی میشه که رختخوابام به هم خورده و درستشون نکردم .niniweblog.com.. به خاطر همین هم عصری بابایی رختخوابارو ریخت بیرون تا یه سری ملحفه هایی که باید شسته میشد رو بشوریم ... این کارمون هم انجام بشه تقریبا خونه تکونی تمومه ... دارم میگما ... تقریبا !!!!!!!!!!!!!

عزیز مامان ... این روزا خیلی نگران بالا رفتن فشارم هستم ...همیشه گرممه !! همش دنبال علامتی هستم که نگران بشم ... همش فشارم رو چک میکنم که هربار ناامیدم میکنه ... هر ساعتی که برای مامانی دلبری نمیکنی دلم هزار راه میره ... هر بار که تو خواب غلت میزنم دنبالت میگردم تاچیزیت نشده باشه ... ولی نمیتونم نگرانیم رو به بابایی نشون بدم niniweblog.com... چون اونم فوری نگران میشه ... توکلم به خداست ... میدونم که خودش مراقبمونه ... ولی بازم نگرانم ... و میدونم که این نگرانی از همه چیز برام بدتره .............

خدا جونم ..... خودت به دلم آرامش بده

دوستت دارم بند دلمniniweblog.com

niniweblog.com

امروز 33 هفته و 4 روزته (235 روز )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

آوين
11 اسفند 90 1:11
سلام عزيزم بازم مثل هميشه از اينكه ميبينم تو و گل پسري در سلامت كامل به سر ميبريد خيلي خوشحالم
نارينه جوني اين ماه آخري تا ميتوني خاكشير بخور هم گل پسري رو از زردي نوزادي نجات ميدي و هم براي فشارت خيلي خوبه
بازم بيشتر مواظب خودت باش و دست از اين وسواست بكش خانومي
دور نيست روزي كه بهداد جونم با سرلاكش يه حالي به فرشها و در و ديوار خونت بده


سلام عزیز دلم ... مرسی از راهنمایی مفیدت ... حتما انجامش میدم ...
ممنونم از دعای زیباتون !!!
سرباز کوچولو
11 اسفند 90 20:50
سلام سلام نارینه........

این نی نی گولو دنیا اومده یا نیومده؟؟

چرا عکس نذاشتی؟؟؟

اگه دنیا نیومده یه عکس سونو گرافی بذار حداقل ببینیم حالش چطوره؟ پسره یا دختره؟

خوشتیپه یا نه؟ می تونیم رو رفاقتش حساب کنیم یا نه؟

بله جانم همه اینارو ما از رو عکس سونو گرافی متوجه میشیم دیگه.

سریعا اقدام کن پلیز

بای


سلام کوچولو
برات گفتم که هنوز نینی تو دلمه ! انشالله ماه دیگه تو بغلمه
برات یه عکس میذارم که ببینی
عسل
12 اسفند 90 0:40
هییییییییییی مامان گولو چرا دنبال نشونه های نگرونی هستی
دنبال خوشحالی باش که پسری هم خوشحالی کنه برات و کلی تکون بخوره

خسته خونه تکونی نباشی... بابا کی تموم میشه.. .من به جای تو خسته شدم.... یادش بخیر منم پارسال چیزی میخواستم میرفتم روی اپن

مواظب خودت باش


این یه نوع مریضیه عسل جون ... درمون هم نداره !!
به خودم روحیه میدم ولی وقتی میرم پیش دکی و برمیگردم باز همون آش و همون کاسه !!!
خسته که هستم حسابی ... کارام تموم شد ... ولی چون خیلی طولانی شده فکر میکنم دوباره خاک دارن !
سمانه مامان پارسا جون
12 اسفند 90 1:38
سلام نارینه جون خوبی؟
گل پسرت خوبه؟
خیلی از پستها رو نخونده بودم که خودم رو رسوندم.
خیلی خیلی مراقب خودتون باش گلم نمیدونم چرا یهو یاد اونروزایی افتادم که گل پسرت ناز میکرد و نمیومد واست خیلی نگران بودم
ولی الان که میبینم دیگه چیزی به اومدنش نمونه واقعا از ته دلم خوشحال میشم و واستون آرزوی سلامتی میکنم


سلام دوستم ... مرسی که همه پستام رو میخونی ..
این روزا که همه ی حرکتهای بهداد رو زیر دستم حس میکنم زیاد به یاد اون روزها میافتم ... دیگه نمیتونه جایی قایم بشه !!!!!
برامون دعا کن که بتونیم تا آخر راه رو به سلامت بریم
مامان آريا
13 اسفند 90 11:23
سلام عزيزم خوشحالم كه همه چي بر وفقه مراده و حال بهداد جونم هم خوبه خوبه
عزيز خاله 235 روزگيت مبارك


سلام دوستم .. ممنون
مامان مانی جون
13 اسفند 90 22:56
دلم واست تنگیده
امروز آن شدم اما فردا میام یه سر حسابی بهت میزنم


بیایاااااااااااا


مامان مانی جون
14 اسفند 90 14:30
وای خوش به حالت که کارات داره تموم میشه
سال دیگه مثهمن همهء کارات میمونه به نظر من نی نی که تو دلت باشه راحت تر کارارو میکنی
منم از این حرکتای ژانگولری میکردم حتی میرفتم طبقهء بالای کمد دیواری


پس ویاره دوران بارداریه این حرکات ژانگولر !!!!!!!!!
خاله ی امیرعلی
16 اسفند 90 20:58
سلام مهربونم
خوبی گل پسری چه طوره؟ایشالاه که زودی بپره این قند عسل بغلت تا اون وقتم حالشو اینجوری بپرسم و شمام از شیطونیاش بگی ایشالاه
گلم توصیه های پزشکیمو گذاشته بودم برا چند روز قبل از زایمانت ولی وقتی کامنتا رو خوندم گفتم بد نیست الان بگم
گلم آوین جون که کامنت گذاشته خاکشیر بخور واقعا مفیده ولی خاکشیر بدون شکر آخه شما که فشار دارید بدون شکر باشه خیلی مفیده یکی هم اینکه وقتی زایمان کردی دوغ بخور خیلی خیلی خیلی تاثیر داره برای زردی کوچولو پس خاکشیر بدون شکر و دوغ یادت نره واقعا عمل میکنه عزیزم
مواظب خودت باش مهربونم


سلام خاله ... ایشالله که برسه اون روز و منم وقت داشته باشم بیام برات از شیطونیهاش بگم !!
مرسی از توصیه های مفیدت ... اویزه گوشم میکنم