برای تو مینویسم ...
خدایا به امید محتاجم
یه ماه گذشته .....
به امید نیاز دارم ....امیدی که هیچ کس جز خودم نمیتونه بهم بده
هرچند خاطره روزای قبل از ذهنم پاک نشده ولی میخوام دوباره به روزای خوشی زندگی برگردم
به روزایی که هنوز برای پیداشدن قدمهای کوچولوت روزشماری میکردم
از امروز برای تو مینویسم
برای کودکم ....
برای تو مینویسم ...
سلام عزیزم
این اولین یادداشت مامان برای توئه که با یه خبر خوب شروع میشه
برات یه رفیق کوچولو پیدا شده !!!
دایی جونت داره بابا میشه
هم خوشحالم و هم متعجب
آخه دایی جون تازه ۲ماهه که دوماد شده .... حالام داره بابا میشه.خودش هنوز بهم نگفته
مامان بزرگ خبرشو بهم داد و کلی هم ذوق کرد ... البته من رو هم گوشمالی داد و گفت پس کی تو میخوای بجنبی !!!!
(قربونش برم خبر نداره که .... آخه بهش نگفتم ... نگران میشد)
از همین حالا تو این فکرم که نی نیه دایی چند ماه از تو بزرگتر میشه !!!
کاشکی تو هم زودتر بیای ....
الان که اینارو مینویسم بابایی خوابیده ... امروز سرکار بوده
نمیدونی چقدر دوسش دارم ... باباییت خیلی مهربونه ...خیلی کمکم کرد تا حالم خوب بشه
همیشه یه همراه خوبه برام ... هروقتم از بیرون میاد کلی قاقالی لی برام میخره !!!!
اینارو میگم تا دلت برامون تنگ بشه و از فرشته ها دل بکنی و بیای تو بغل مامان و بابا !!!!
دوستت دارم عزیزم