شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

بالاخره افتاد !!

1391/2/6 23:58
نویسنده : نانا
356 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهاری من

دیروز رفتیم خونه مامان بزرگ ... نزدیکای ظهر ... نذری شله زرد داشتم و قرار بود امروز بپزیمش ... خاله ها هم اومده بودن ... و زندایی 2 ... با همکاری همشون نذری من پخته شد !! دستشون درد نکنه ... منم فقط سرگرم مراقبت از شما بودم ...

قبل از ناهار خاله 1 شما رو برد حمام ... و در همون لحظه ی اول نافت افتاد ... بهتر بگم بالاخره نافت افتاد !!! توی 17 روزگیت !!!!!!!! خیلی خوشحال شدم ... آخه کم کم داشت اذیتت میکرد و پوست شکمت رو قرمز میکرد ... خدا روشکر راحت شدی ازش ... بعد از حمام هم یه 3 ساعتی خوابیدی ... البته چون سروصدا فراوان بود هی از خواب میپریدی و من مجبور بودم ور دلت بشینم تا شما دوباره بخوابی ... اینجوری شد که سهم من از نذری پزون فقط بانی بودنش شد و همه ی کارارو خاله ها و مامان بزرگ انجام دادن ...

تا عصری همینجور چرت میزدی و شیر میخوردی ... عصری که یه کم خلوت تر شد با خیال راحت 2 ساعت خوابیدی و بعدشم همراه بابایی اومدیم خونه .... دیشب هم فقط برای شیر خوردن از خواب بیدار میشدی ... ولی من هر یه ساعت پامیشدم و چکت میکردم ... بقول بابایی به خودم ظلم میکردم !!!

امروز بابایی رفته اداره ... با اینکه قرار بود تعطیل باشن ولی دیشب بهشون زنگ زدن و گفتن برن اداره ... اولش یه کم غصم شد چون میشد اولین روز تنها بودن من و تو !!! ولی بعدش مامان بزرگ زنگ زد و گفت میاد پیشمون ...

صبح تا ساعت 9 خوابیدیم ... بعدش مامان بزرگ اومد و با هم صبحانه خوردیم ... مامان بزرگ برامون ناهار هم آورده بود !! و این باعث شد توی فرصت بعدی که شما دوباره خوابیدی منم بخوابم ... طفلی مامان بزرگ صدای تلویزیون رو کم کرده بود و نشسته بود بالا سرمون !!!!!!!!!! بعد از یه چرت دوباره ناهار خوردیم و بعدشم مامان بزرگ رفت و من و شما رسما" تنها شدیم ...

حالا از اون موقع تا حالا چشمات رو روی هم نذاشتی ... فکر کنم مردونگیت گل کرده و داری از مامان مراقبت میکنی !!!!!!!!!!!!!!!!

عاشقتم مرد کوچولوی من

بهداد جونی بعد از حمام

پ . ن : ساعت 6 غروب بود و نزدیکای بیدار شدن شما ... بابایی هم تازه از اداره برگشته بود ... گوشیش زنگ خورد و دایی 1 گفت که داریم میاییم خونتون ... اومدن .. همراه مامان بزرگ ... رفته بودن بهشت زهرا ... بعدشم دایی 2 اومدن ... شما هم بیدار شده بودی و داشتی شیر میخوردی و ول کن هم نبودی ... بابایی از مهمونامون پذیرایی کرد تا شیر خوردنت تموم شد و بعدش دیگه روی دستا میچرخیدی ... آناهیتا هم هی میومد و نازت میکرد ... بعد از نیم ساعت دایی2 و زندایی و اناهیتا گفتن که میخوان برن خونشون ... بعدشم زندایی 2 گفت که شام میپزه و همگی بریم اونجا ... اولش با مخالفت همه روبرو شدن ولی با اصرار زیاد موافقت شد ... دایی 2 رفتن و بعد از نیم ساعت هم دایی 1 و مامان بزرگ رفتن ... ما هم قرار شد اگه تونستیم بریم ...تا ساعت 9 درگیر بودیم با هم ... خوابت میومد و نمیخوابیدی ... بالاخره 9 خوابت برد ... ما هم قرار شد نریم مهمونی ... دایی 2 زنگ زد و اصرار فراوان کرد که باید بیایید ... و حتی با ماشین اومد دنبالمون ... رفتیم مهمونی ... شما هم تمام مدت خواب بودی ... تا ساعت 11 اونجا بودیم ... موقع اومدن بیدار شدی و تا حالا که هنوز نخوابیدی ...

امیدوارم زود بخوابی تا کلافه نشدی ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

ریحانه
6 اردیبهشت 91 18:50
سلام جیگر طلا
آهان متوجه شدم
تازه آدم یه عالمه حس ج ی ش هم بهش دست میده
مواظب خودتون باش


سلام عزیزم
اون یه چیز دیگه است ها !!
مامان مانی جون
6 اردیبهشت 91 19:03
قبول باشه
افتادن نافت هم مبارکه
خوبه که یه خواب اساسی کردی
میگم نانا جون من که چهاااااااار تا خواهر شوهر دارم تو هم روش


ممنونم زنداداش !!
خاله ي اميرعلي
6 اردیبهشت 91 22:39
سلاممممممممممممممم
گلم اول ازت تشكر ميكنم بخاطر اينكه با وجود بهدادي بهمون سر ميزني من شرمندتم گلم
و تبريك بخاطر افتادن ناف كوچولوي خوردني گلم الكل سفيد ميزدي؟چون تو افتادن ناف خيلي موثره
تا يادم نرفته نذري شله زردم قبول باشه عزيز دلم
حالا خانومي انگار اين فندقي شبا راحت ميخوابه خدارو شكر انشالاه كه هميشه اينجور باشه
ايمممممممممممموووووووووووووچ از روي ماه بهدادي اي جونم چقدر نانازه خدايا
خدا حفظش كنه

سلام دوستم ... دلم برات تنگ میشه که بهت سر میزنم ...
الکل نمیزدم بهش ... بهتر شده ولی هنوزم بیخوابی داریم ...

آوين
6 اردیبهشت 91 22:49
پسر به اين آقايي و آرومي ..... هميشه هم كه توي عكساش خوابه بازم غر غر ميكني
شوخي كردم حالا هر چي بزرگتر بشه بهتر ميشه به سلامتي كه نافش افتاد


واقعا" فکر کنم من خیلی ناشکرم !!
setareh
7 اردیبهشت 91 0:34
عزیزم نذرت قبول و افتادن ناف گل پسرتم مبارک .

بهداد رو از طرف من ببوس عزیزم .
عکسای شهراد تو وبشه ببین این پدر منو در اورده با نخوابیدنهاش ههههه

انشاا...همیشه تنشون سالم باشه این روزها هم میگذره عزیزم

بوس بوس


مرسی عزیزم
به روی چشمم ...میبوسمش ...
واقعا" ... هر وقت که حرصم از نخوابیدنش در میاد زود به خودم یااوری میکنم که این بچه سالمه ... فقط نمیخوابه ... خداروشکر
aren
8 اردیبهشت 91 1:13
vay janammmmmmm cheghadr khoshgelo mamani hasti to azizam


مرسی خاله
مامان مانی جون
8 اردیبهشت 91 16:58
مامان گیسو جون
8 اردیبهشت 91 23:50
سلام عزیزم خوبی ؟
نذرت قبول
الهی همیشه تنتون سلامت باشه
ای خداااااااااااااا ببین چقدر نازه ماشاا...
دستش رو ببوس


سلام مامانی ... سلامت باشی انشالله
مامان روشا
9 اردیبهشت 91 16:28
سلام.ماشاله چه نی نی نازی.من اولین باره میام بلاگت خاله.
افتادن نافش مبارکککککککککک.خوشحال میشم به وب دخترم سر بزنید و با نظرات قشنگتون خوشحالمون کنید.با اجازه لیننککتون میکنم.


سلام ... ممنونم دوستم
حتما بهتون سر میزنم
مامان روشا
9 اردیبهشت 91 17:25
سلام.من با اجازه لینکتون میکنم خوشحال می شم شما هم بهمون سر بزنید


ممنونم عزیزم
حتما میام پیشتون
سفانه
10 اردیبهشت 91 3:20
ای جونم... مبارک باشه افتادن ناف گل پسر... کم کم داشت دیر میشد. خدارو شکر.. نانا جونم بخدا شهداد من قبل از چهل روزش میشد یک شب نمیخوابید. بخدا جدی میگم. یادت میاد چقدر منو اذیت کرد تو خواب؟ هنوز که هنوزه داره اذیتم میکنه. سعی کن عادتش بدی خودش بخوابه خانومی. موقع شیر خوردن خوابش نبره زیر سینه و روی پا نندازش. میدونم خیلی سخته. از ته دلم درکت میکنم و از خدای مهربون برات قدرت و توانایی زیاد میخوام. مطمئن باش هیچ کدوم از حرفهات ناشکری نیست و این مرحله رو همه مادرهای خسته گذروندن. زایمان واقعااااااااااااا سخته. الان تو همه چیت قاطی شده. خستگی و نخوابیدن هم تشدیدش میکنه. آقایون که کلا درک نمیکنن این شرایط رو. خانومها هم بخدا یادشون میره. خودت رو اذیت نکن و حرص نخور. مراقب خودت باش عزیزم... میبوسمت


مرسی عزیزم ... سلامت باشید ... خدا پسر گلت رو حفظ کنه
از راهنمایی هات هم ممنون ... حتما به دردم میخوره
بووووووووووووووووس برای شهداد جون
مامان آريا
10 اردیبهشت 91 11:13
عزيزم نذر قبول باشه
افتادن نافت هم مباركت باشه عزيزم
خاله قربونت برم من كه مثل فرشته ها خوابيدي نارينه جون اسفند يادت نره ها
خصوصي


سلامت باشی عزیزم

آسیه
10 اردیبهشت 91 15:42
سلام نارینه جان
قبول باشه عزیزم....انشاالله 120 ساله شه گل پسرت
حسابی هم کار کردی تو پختن نذری


سلام دوستم

ممنونم

هنوزم خسته هستم از کار کردن !!
مامان مانی جون
11 اردیبهشت 91 13:25
کجاییییییییییییییییییییین؟!!!!!!!!!!!!!!
خوبییییییییییییییییییین؟
خوشینییییییییییییییین؟
بهداد جونم خوبه؟
دلمون تنگیده واسش
ببوسش


کار مهمی داشتیم !!!!!!!!!