شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

بازم دلم گرفته ...

1391/3/12 18:33
نویسنده : نانا
377 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه کوچولوی من

مامانی بی حوصله است ... خسته است ... دلش هیچی نمیخواد ... از صبح که پاشدم با بابایی حرف نزدم ... همینجوریا ... از دنده چپ پا شدم !!!

دیشب دایی 1 زنگ زد و گفت بیای خونمون ... منم گفتم حمید از اداره بیاد ببینم چی میگه ... بابایی اومد ... دیرتر از همیشه ... رفته بود خرید !! ... وقتی هم اومد اذیت شدن تو رو بهونه کرد و ما نرفتیم ... منم خیلی حرصم گرفت ... آخه حوصلم سررفته بود ... چند روزیه هیچ جا نرفتیم ... دلم مهمونی میخواست ... ولی بابایی اینو درک نکرد ... بعدشم یهویی نمیدونم چجوری حرف خاله2 و شوهرش پیش اومد و بازم من و بابایی از هم دلخور شدیم ... بعدشم آشتی شدیم ... و من دلم میخواست بابایی بهم توجه کنه ولی نکرد و خودش رو با لپ تاپ سرگرم کرد ... تو هم با باباییت همدست شده بودی و هی غرغر میکردی ... منم کلافه شدم ... خسته شدم ... بی حوصله شدم ...

دلم خالی شد !!!! ههههههههههه

امروزم که بدون دلیل ویرم گرفته و حال حرف زدن ندارم ... هوا هم اینقدر گرمه که نگوووووووووو ... تو هم از گرما کلافه شدی و خوابت شده نیم ساعته ... همش هم دلت میخواد شیر بخوری ... فکر کنم از تشنگی باشه !!

امروز تولد امام جواد بود ... میدونی که دوسالیه تو همچین روزی شکلات پخش میکنم ... بابایی صبح شکلات ها رو برد حرم و پخش کرد ... ما هنوز خواب بودیم ... خدا قبول کنه ... انشالله یه روزی بشه که خودت با همین دستهای کوچولوت بری و شکلات پخش کنی عزیزم ...

این روزا بهونه زیاد دارم برا دلگرفتگی ... سالگرد خاله ... روز پدر ... کم توجهی باباییت به من ... دلم گریه داره ... اما وجودت برام غنیمتیه ... چون باعث میشه گاهی وقتا به هیچ چیز ... هیچ چیز ... فکر نکنم ...

تازگیها بیشتر توجه نشون میدی ... مثلا وقتی بهت میگم فرشته ی کوچولوی مامان برام میخندی ... یا وقتی تو صورتت نگاه میکنم و میخندم تو هم میخندی مخصوصا صبحها که سرحالی ! ... عزیزمی دیگه ... داری بزرگ میشی کم کم ... و به واکسن 2 ماهگیت نزدیکتر !!!! وووووووووی

دوستت دارم فرشته ی کوچولوی من

امروز 56 روزته :: 1 ماه و 24 روز :: 8 هفته تمام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

لی لی
12 خرداد 91 19:34
چرااااااااااا بی حوصله خانم
فکر کنم عوارض بعد زایمانه حساس شدن به همسر ، بی حوصلگی و دلگیر بودنای بی دلیل من که تجربه نکردم فقط یه چیزایی شنیدم
به هر حال ایشالا که همیشه شاد باشینو سالم
راستی از اینکه به ما سر زدی ممنون بازم از این کارا بکنین


شاید!!

هرچی که هست خیلی بیخوده !!
خواهش میکنم عزیزم ... حتما میام پیشتون
خاله ي اميرعلي
13 خرداد 91 0:33
سلام مامان بي حوصله!!!
واااااي منم وقتي دلم از غصه ها ميگيره همچين ميشم بي حوصله و رمق! منم بخاطر روز پدر بدجور اين روزا كلافم
فدااااي بهدادي بشم من اميرعلي جون ما هم واكسن 18 ماهگيشو اين روزا ميخواد بزنه وووووووي ايشالاه كه هيچكدومشون اذيت نميشن
گلم قند عسل شبيه خودته ميدونستي ؟


علیک سلام

انشالله که براشون راحت بگذره

خیلی ها میگن شبیه خودمه .. ولی بعضیها ( بابایی ) میگه نه ‍!!! حسود !!
خاله ي اميرعلي
13 خرداد 91 0:37
گلم يادم رفت دوچيز مهم رو بگم
اول از همه بي نهايت ممنونم بابت قابل دونستن ما و راي دادن به دردونه ايشالاه كه بتونم جبران كنم
دوم هم اينكه شكلات نذري هم قبول باشه


خواهش میکنم عزیزم ... موقیت امیرعلی افتخار ماست !!

سلامت باشی عزیزم
مامان ماني جون
13 خرداد 91 17:18
امان از دست باباها
حالا خودشون باشن واسه مهموني هاشون تا اون سر دنيا ميرن و اصلا هم به چيزي فكر نميكنن
دركت ميكنم
به نظر من بهش بگو
از ناراحتي هات و غمگين بودنتو ..........
بعضي وقتا مردا چيزايي رو كه بايد ببينن نميبينن
بايد مثه بهشون بگي تا نگاه كنن


اگه میلشون نباشه نمیشه کاری کرد !!
میدونی ... بعد از 5 سال انتظار دارم بعضی چیزا رو از رفتارم یا از نگاهم بخونه ... ولی انگار توقعم زیاده !!
خاله ي اميرعلي
13 خرداد 91 21:01
سلام
مهربونم حالت خوبه؟بهداد جونم حالش خوبه؟ ديگه نبينم حالت گرفته باشه ها اونوقته كه دلم غصه دار ميشه
بوسسسسسسسسسس


سلام دوستم ... شکر خدا خوبیم
باشه خواهر گلم .. چششششششششششششم