شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 143 مامانی برای بهداد

1391/3/21 21:26
نویسنده : نانا
308 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی کوچولوی من

روز شنبه فرارسید !!!!!!!!! ساعت 8 بیدار شدم و دیدم باباییت بالا سرت نشسته و داره نگات میکنه !!!!!!!! خیلی قیافش بامزه بود .. انگار اون ترسیده بود به جای تو !!! منتظر نشستم تا بیدار بشی و شیرت بدم و بریم ...

ساعت 9 بیدار شدی و تا شیر بخوری و عوضت کنم و استامینوفن بدم و بریم ساعت شد 9:30 ... با دوستم هماهنگ کردم تا بیاد تورو ببینه ... همون نزدیکیها کار میکنه ... رسیدیم مرکز بهداشت .. چند تا نینی زودتر از ما اومده بودن .. البته فقط یکیشون واکسن داشت و بقیشون از نینی ای در اومده بودن !!! دوستمم اومد و تو رو گرفت بغلش و اینا ... بالاخره نوبتمون شد ... بابایی بیرون منتظر موند و من و دوستم و تو رفتیم تو اتاق ... قد 60 ... وزن 6.200 ... دورسر 41 ... بازم خانومه بهم گفت چرا کله بچه رو درست نمیذاری !!!!!!!!!!! مطمئنم که دفعه ی بعد میکشمش !!!! بعدشم رفتیم سراغ واکسن .. ووووووووویییییییییییی .... دوستم خوابوندت رو تخت ... دلم میخواست تو بغلم باشی تا احساس امنیت کنی ... ولی خانومه گفت نمیشه .. لوووووس ... خواب بودی .. بیدارت کردم و خودم رفتم عقب ... تو هم تا چشم باز کردی خانومه آمپول رو کرد تو پات و تو هم یه جیغ از ته دلت کشیدی که باعث شد بند دل مامان پاره بشه ... یه کم نازت کردم و آروم شدی و تا آروم شدی اون یکی رو کرد تو پات ... نامرد ... بازم آرومت کردم و اینبار نوبت قطره بود که از قیافت معلوم شد خیلی بدمزه بوده !!! بغلت کردم و تو هم هق هق کنان خودت رو برام لوس میکردی ... مثل روز ختنه !!!

اومدیم خونه ... من و بابایی منتظر بودیم که هر لحظه از درد پات جیغت بره هوا ... چون خیلی پاتو تکون میدی ... دوساعت اول خوب بود ... چون خوابیدی ... بعدشم که بیدار شدی انگار هر لحظه یادت میافتاد که چی شد یه گریه کوچولو میکردی و بعدشم مدام برای مامان ناز میدادی و منم نوازشت میکردم ... منتظر بودم تا تب کنی تا دردت بیاد ... ولی تا عصر خبری نبود ... عصری یه کم برات یخ گذاشتم .... روی پات ... که سرماش خیلی برات عجیب بود و البته ناخوشایند ... چون اون چند ثانیه که یخ رو پات بود مدام جیغ زدی و تا برش میداشتم آروم میشدی ... منم بیخیالش شدم .. ولی چک میکردم که اگه قلنبه شد برات بذارم حتما ... که خداروشکر چیزیش نشد ... قطره هات رو سرموقع خوردی ... با اینکه طعم دهنده داشت ولی بازم تلخ بود و بدمزه و اصلا دوستش نداشتی ... دمای بدنت هم تا غروب که به بالاترین حد رسید 37.5 بود ... که با پاشویه و لخت کردنت بالاتر نرفت

یه چیزی که برای من جالب بود اینکه قطره استامینوفن اصلا خوابت رو اضافه نکرد !!! فقط چشمات رو خمار کرده بود ... مثل همیشه دوساعت بیدار بودی و بعدش نیم ساعت چرت میزدی !!!

شب هم از دلواپسیه اینکه دمای بدنت بالاتر نره نتونستم راحت بخوابم ... تا 3 بیدار بودم ... بعدشم که 4:30 برا قطره بیدار شدم و نتونستم بخوابم ... تا وقتی که بابایی میخواست بره اداره تبت رو چک کردیم و من یه کم خیالم راحت شد و خوابم برد ...

امروز هم خداروشکر حالت خوبه ... با اینکه قطره استامینوفنت رو قطع کردم ولی خوابالویی ... فکر کنم قطره های دیروز امروز بهت اثر کرده !!!! خوابت میاد و چون عادت نداری به این همه خوابیدن کلافه شدی !!!

خلاصه که واکسنای دوماهگیت زده شد .. خیلی راحت تر از اون چیزی که فکر میکردم برات گذشت ... خداروشکر که پسری به این قوی ای دارم !!!!

خداجونم ازت ممنونم بابت فرشته ی صبوری که بهم هدیه دادی

عااااااشقتم فرشته کوچولوی صبور من

امروز 65 روزته :: 2 ماه و 3 روزته :: 9 هفته و 2 روزته

 پسر تبدار ماماندر حال ناز دادن !!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

آوين
21 خرداد 91 23:46
عزيزم سلام خدا رو شكر كه زياد اذيت نشدي به سلامتي
اگه بدوني كه من چه دختر بد واكسني داشتم تازه سر دوگانه هاش كارش به بيمارستان هم ميكشيد
بازم براي پسرت خيلي خوشحالم عزيزم


سلام دوستم .. آره خداروشکر خوب بود براش ...
الهی بگردم .. چی کشیدی پس ...
سمانه مامان پارسا جون
22 خرداد 91 20:31
سلام
خدا رو شکر که گل پسرمون اذیت نشده
قربونش برم که اینقدر اقاست



سلام
واقعا هم آقاست ...
زنده باشی دوستم
خاله ي اميرعلي
22 خرداد 91 22:35
سلامممممممممممممممم
هوراااااااااااااااااا واكسن دوماهگيتم بسلامتي زدي و تموم شد مباركه جيگر خاله
خانومي حتما برا قندعسلت اسپند دود كن خيلي ماهه هزار ماشالاه


سلام عزیزم
مرسی خاله جون ... کلی خوشحالم
چشمممممممممممممممم
مامان آريا
23 خرداد 91 9:57
عزيزم خدارو هزار مرتبه شكر كه زياد اذيت نشد و راحت اين مرحله رو پشت سر گذاشته من كه ياد واكسن دوماهگي آريا مي يفتم مو به تنم سيخ مي شه از بس كه بعد از واكسن وقتي اومديم خونه گريه كرد يادمه همش توي بغلم بود و من داشتم راه مي رفتم حتي يادم از صبح كه رفتم درمانگاه چيزي نخورده بودم تا شب كه آريا يه كم آروم تر شد خلاصه كه من خيلي اذيت شدم ولي خوشحالم براي تو زياد سخت نگذشت البته بي خوابي و دلنگراني هم كم اذيتي نيست ولي باز خدارو شكر بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس براي بهداد جيگريه خاله

خداروشکرکه برا بهداد راحت بود

الهی بگردم .. خوبه که فعلا راحتی از واکسن زدن

مرسی خاله
مامان آريا
23 خرداد 91 10:48
براي برنده شدن آريا نيازمند ساپورت شما دوستاي گل هستيم تا آريا بتونه راي بياره پس مثله هميشه مارو تنها نذارين و كمك كنين تا شايد اينبار آريا برنده بشه و حد نصاب راي رو بياره
اونايي كه آريا رو دوست دارن
همين الان موبايلاشون و بردارن
كد 1085 را
به شماره 20001124 پيامك بزنن
زياد وقت نداريم فقط فقط براي ياري آريا يك هفته مهلت باقيست
پيشاپيش از همكاريتون خيلي خيلي خيلي ممنونيم



الهه مامان روشا جون
24 خرداد 91 3:22
نارینهه جون خدا رو شکر. مبارکش باشه.ایشاله بقیشونم راحت و بدون درد سر بزنه.راستی من آپم با دو تا پست


انشالله که همینطور باشه
میام پیشتون
مامان مانی جون
25 خرداد 91 14:38
قربونت برم که قوی هستی


سلامت باشی همیشه