شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 149 مامانی برای بهداد

1391/4/12 21:16
نویسنده : نانا
337 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهار نارنجم

سه شنبه : بابایی ادارست ... ساعت 10 بیدار شدی .. مثل همیشه .. میخواستی یه ساعت بازی کنی و دوباره بخوابی ... منم تو این فاصله به جای بازی لباسای جدید تنت کردم و ازت عکس گرفتم ... لباسی که مامان بزرگ آورده ... و چند تا دیگه از لباسات که اندازته ... البته باید بگم همه ی لباسات اندازته !!!!!!!! حتی بعضیهاشون ازت کوچیک هم شده ولی یه بار هم تنت نکردی !!! به نظر خودم که تو داری زود بزرگ میشی ماشالله .... وگرنه من که لباس به اندازه گرفتم !!

بابایی عصر از اداره اومد و هنوز از در تو نیومده 2 تا بلیط قطار داد دستم !!!!! ههههههه قیافم  تو اون لحظه واقعا دیدن داشت !!! برای اخر ماه بلیط گرفته .. منم ازش تشکر کردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و همینجوری بلیطارو گذاشتم رو اپن و رفتم دنبال کارام ... بیچاره بابایی کلی دمق شد ! بعدش که بابایی رفت دوش بگیره تاریخ بلیطارو نگاه کردم و دیدم همون تاریخی که من برا رفت و برگشت گفته بودم و بابایی مخالف بود رو گرفته .... کلی ناراحت شدم از دست خودم که زود قضاوت کردم ... ولی از بس پر روام به روی خودم نیاوردم ...

چهارشنبه : در لفافه با بابایی درباره سفر حرف زدیم .. هههههههههه ... هر چی میخواستیم میگفتیم ولی اول جمله هامون میگفتیم اگه بریم شمال ... !!! هههههههههه .. در همین لفافه هم کلی تصمیمات گرفتیم !!! مثلا یه جشن کوچیک بگیریم .. یه شامی بدیم .. یه کیکی بخریم .. خونه عمه بریم که تازه خونه ساختن ... هههههههههههه همش هم در لفافه

شب عمه 2 زنگ زد و گفت فردا شب میان تهران ... و من خیلی شاد شدم !!

پنجشنبه : دندونم درد میکنه از دیشب تا حالا ... کلا فکم درد میکنه .... کلافه شدم ... بابایی از اداره زنگ زد و گفت عصری وقت دندونپزشکی گرفته برام ... منم گفتم نمیرم !! عصری بابایی اومد و من همچنان به خودم میپیچیدم از درد ... ولی نرفتم دکتر !! ساعت 10 به عمه زنگ زدیم ببینیم حتما میان یا نه ... بعدشم که گفتن میان من مشغول آماده کردن ناهار فردام شدم ... تا ساعت 1 کار داشتم و تو هم با بابایی بازی میکردی

جمعه : ساعت 9 بیدار شدم ... بقیه کارامو کردم ...صبحانه خوردیم و منتظر مهمونا شدیم ... ساعت 11 رسیدن ... عمه 2 و شوهرش و رویا و زهرا که تهران بودن ... تازه بیدار شده بودی ... رویا و زهرا که زودی پریدن رو سر تو ...!! منم یه چشمم به اونا بود و با اون یکی چشمم با عمه سلام و احوالپرسی میکردم !!! خداروشکر که عمه دعواشون کرد وگرنه خودم مجبور بودم یه چیزی بهشون بگم ... !!

برات یه کیک خوشگل هم آوردن .. یه کیک بزرگ ... بعدشم عمه برات چشم روشنی گذاشت ... بعدشم اومد سراغت و کلی قربون صدقت رفت ... ازشون پذیرایی کردم و کلا دیگه تو بغل عمه یا روپاش بودی و کلی خودت رو لوس میکردی ... !! البته خیالم راحت بود چون عمه نمیذاشت رویا و زهرا اذیتت کنن ... بعد از ناهار هم کلی حرف زدیم ... تو هم لالا میکردی بیدار میشدی بازی میکردی و کلا پسر خوبی بودی ... بالاخره فامیلات رو دیده بودی و داشتی خودی نشون میدادی !!!!

عصری کیک و چای خوردیم ... چقدرم خوشمزه بود ... البته تو خواب بودی تو اون همه شلوغی ...!!! و عمه جونت هم هی میگفت چه خوب که توی شلوغی میخوابه !!! ولی من میدونستم تو برای فرار از دست رویا و زهرا خودتو به خواب زدی !!!!

عمه اینا رفتن .. ساعت 7 ... کار زیادی نداشتم ... خونه رو جارو کشیدم و ظرفای اضافی رو جمع کردم و یه دوش ... دندونم هم هنوز درد داره ...

شنبه : بابایی رفت اداره ... صبح با کمردرد پاشدم ... دندونم بهتره ... شدم مثه پیرزنا !!! هر روز یه جام درد داره !! ولی کمرم بدجور گرفته ... نمیتونم تو رو جابجا کنم یا بغلت کنم ... همینجور ولو بودم تا ظهر ...

عصری بابایی اومد و یه کم کمرم رو ماساژید و بست تا بهتر شد .. ولی هنوزم نمیتونم بغلت کنم ... تو هم که وقتی غرغرت میگیره فقط دوست داری بغل من باشی ...

یکشنبه : بعد از بیدار شدنت حمومت کردم ... بعدشم یه چرت زدی و سرحال شدی ... عصری هم رفتیم خونه ی عموم تا احوالش رو بپرسیم ... خداروشکر خیلی روبراه شده و میتونه تنهایی راه بره ... بعدشم پیاده رفتیم خونه مامان بزرگ ... امیر و صبورا هم اومدن با بهزاد ... کلی ذوق میکردن از دیدنت و البته کلی سوال پیچم کردن !! آخر شب هم قرار بود پیاده بیاییم خونه و از بازارچه ی دور میدون یه کم خرید کنیم ولی چون شما خوابت گرفته بود و داشتی غر مینمودی با ماشین اومدیم

دوشنبه : امروز صبح حسابی لالا کردی ... منم پا به پات خوابیدم !! بابایی هم زود از اداره اومد ... کمرم هنوز درد میکنه ... درد که نه .. گرفته بدجور ... هر چی هم زیر آبگرم میگیرمش و ماساژش میدم وا نمیشه انگار ... همشم دلم میخواد دراز بکشم ...

فرشته کوچولوی من ... دوستت دارم

امروز 87 روزته :: 2 ماه و 25 روز :: 12 هفته و 3 روز

عکس هم داریم !!

 

لباسی که مامان بزرگ از مشهد آورده برات

سرهمی که تازه اندازت شده

هدف از این عکس موهای فشنته !!

این هم آخر عکاس بازی مامان که حسابی خسته شدی ...

اینم اخم کردنت موقع خوابیدن !!

بگو ماشالله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

الهه مامان روشا جون
13 تیر 91 0:16
سلام دوست عزیز.دخترم روشا تو مسابقه نی نی خانه دار شرکت کرده اگه میشه بهش رای بدین. http://sheklak_mohammad.niniweblog.com/post931.php حتما آدرس وبلاگتون رو بذارین که رای ثبت شه.سه شنبه آخرین روزه.
لی لی
13 تیر 91 0:51
اول ماشالا
بعدم خودت خوبی الان نانا جونم کمرت؟دندونت؟چرا لج بازی کردی دکتر نرفتی دختر؟
راستی این لفافه قضیه اش چیه راجع به همه چی حرف زذین ولی تو لفافه؟؟؟؟؟؟؟؟


مرسی خاله

شکر خدا دندونم خوبه ولی کمرم نه ....

لفافه یعنی غیر مستقیم و با تردید سخن گفتن ... نکنه فکر کردی منظورم لحافه بوده !!!!!!!!!
لی لی
13 تیر 91 14:26
هههههههههههه نه بابا فهمیدم ولی در عجبم که چطور؟راجع به یه موضوع حرف زدین،تصمیم گرفتین و عمل میکنین ولی بهش میگی لفافه یا غیر مستقیم


هههههههههههههههه مثلا رو نمیدیم به هم !!!


البته این کار یه هنره ها !!!!
مامان مانی جون
13 تیر 91 15:32
چشمت روشن
عکسا هم عالی بود ماشالله


ممنونم عزیزم .. چشم دلت روشن !!!

مرسی
سارینا
13 تیر 91 15:46
سلام عزیزم ..... ایشالا شمال خوش بگذره ........ با بهداد جونی .......
عزیزم به فکر خودت باش از هیچی سرسری نگذر ...... به خودت برس


سلام گلم ... امیدوارم خوش بگذره ...

حتما دوستم ... مرسی که به فکرمی
مامان گیسو جون
15 تیر 91 0:46
سلام عزیزم
وای الهی من فداش بشمممممممممممم
نارینه جونم چقدر عکسی که تو قسمت پست ثابت گذاشتی قشنگه دلم می خواد هزاربار ببوسمش
شمال هم خوشبگذره
وای از کمر درد نگو دارم دیونه می شم شنبه می رم دکتر امونمو بریده


سلام گلم
سلامت باشی خاله جون
آره اون عکس خیلی خوبه .. اشک منو در میاره هر وقت میبینمش ...

انشالله که کمردردت بهتر بشه ... البته باید یه کم بیشتر به خودت استراحت بدی عزیزم
مامان گیسو جون
15 تیر 91 0:47
ماشاا...
اخمشو ببین خدااااااااااا
بووسسسسسسسسسس


جذبه داره بچم !!!!!!!!!!
خاله ي اميرعلي
15 تیر 91 9:01
خواهی که در پناه کرامات سرمدی / ایمن شوی زفتنه و ایمن زهر بدی

لبریز کن زعطر گلِ نور سینه را / با ذکر سبز یک صلوات محمدی . . .

تعجیل در فرج آقا صلوات



الهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
خاله ي اميرعلي
16 تیر 91 21:56
سلام
همه ي دردا يه طرف اين دندون دردم يه طرف!!1 وااي نگو كه امان آدم ميبره!!!
الان حالت خوبه؟كمر دردت بهتر شده؟
راستي گلم قراره بريد شمال؟ من از خريد بليط ها فقط فهميدم سفر شمال رو در پيش داريد؟
اين همه ي مطالب هفته يه طرف ادامه ي مطلب هم يه طرف! چه دلي ميبره اين بهداد جوني ماشالاه


سلام گلم ... دندون دردم خوب شده ولی کمره هنوز گهگاهی میگیره ...
شمال هم میریم انشالله ... هفته بعد ...