شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 164 مامانی برای بهداد

1391/6/15 17:39
نویسنده : نانا
276 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهاری مامان

جمعه : بابایی ادارست .. تازه امروز قراره دیرتر از همیشه هم بیاد .... تو هم صبح زود بیدار شدی و مدام بغل میخوای ... دارم کلافه میشم باز ...چند باری هم سرت داد زدم .. بعدش گریه کردم !!!! اخه خسته بودم ... ولی تو خوابت نمیاد ... ساعت9 شب وقتی بابایی اومد خونه قیافه ی منو تو کلی دیدن داشت ... من از صبح وقت نکردم موهامو شونه کنم ... تو هم صورتت نشسته و تف تفی بود !!!!!!!!!!!!!!!!!!

شنبه : غلت زدی ... !!! صبح چشمام رو باز کردم .. داشتی برا خودت بازی میکردی .. بابایی هم پای لب تاب بود ... چشمام رو بستم ... دوباره که باز کردم دیدم دمر خوابیدی و داری تشک بازیت رو نگاه میکنی !!!! ای جون دلم ....  بدو بدو دوربین اوردم و عکس گرفتم ازت ... بعدشم کلی با بابایی ذوق کردیم ... البته دیگه اینکارو نکردی تا عصر که دوباره غلت زدی و دیگه تموم شد !!

یکشنبه : ساعت 6:30 صبح بود که داشتم شیرت میدادم ... یهو تلفن خونه زنگ خورد ! قلبم از جا کنده شد !!!! خاله 1 بود ... تازه از شمال رسیدن تهران ... بابابزرگ برامون یه جعبه گوجه گیلاسی فرستاده و حالا خاله آورده بهمون بده !!!!!!! اون لحظه اگه همه ی گوجه ها رو له میکردم هم حرصم خالی نمیشد !!! بابایی رفت و گوجه ها رو آورد بالا ... حالا شما که از صدای زنگ تلفن بیدار شدی هر لحظه داری سرحال تر میشی !!!! و من هی پیش پیشت میکنم !!! بعد از یه ربع خوابیدی ... بابایی رفت اداره ... ما هم وقتی بیدار شدیم دیدیم تموم خونه بوی گوجه میده !!!!!!!!!!! حالا تو هم امروز بدتر از همیشه داری غر میزنی ... خلاصه که گوجه ها موند تا وقتی که بابایی بیاد و تو رو بگیره ... منم  نشستم گوجه سوا کردم !!!! چون خیلیهاش له شده بود ... اه اه اه !!

دوشنبه : بابایی خونست ... بازم غرغر داری !!!!!!! گوجه ها همچنان بو میدن .. عصری بابایی پیشنهاد داد گوجه ها رو بین خاله ها تقسیم کنیم !!! منم فوری برای خاله ها و مامان بزرگ جدا کردم و گذاشتم کنار ... بعدش بابایی پیشنهاد داد بریم گوجه ها رو بدیم ... حاضر شدیم و رفتیم .. اول خونه خاله 3 بعد خونه خاله 1 بعدشم خونه مامان بزرگ ... تو هم توی تمام مسیر ( چون پیاده رفته بودیم ) داشتی دار و درختا رو نگاه میکردی ... بعدشم تو مسیر خونه مامان بزرگ خوابیدی ... رسیدیم خونه مامان بزرگ و یه کم لالا کردی و سرحال بیدار شدی ... بعدش خاله 3 اینا اومدن اونجا ... امشب بزنم به تخته بسیاااااااااار خوش اخلاق بودی و غریبی نکردی ... تا ساعت 9 اونجا بودیم و اومدیم خونه ....

سه شنبه : نزدیکای 11 بیدار شدیم و مشغول بای بودیم که خاله 1 زنگ زد و گفت برا ناهار بیایین خونمون ... مامان بزرگ و خاله 3 هم میان ... منم دودل بودم .. با این حال برا بابایی زنگیدم و بابایی هم گفت دوست داری برو ... ما هم حاضر شدیم و رفتیم ... تا راه بیافتیم ساعت 12:30 بود ... تو توی بغلم .. آفتابم تو سرمون .. با اینکه راه زیاد نبود ولی کلی گرممون شد ... البته یه کم باد میزد ولی بدرد ما نمیخورد ... بالاخره هن هن کنان رسیدیم ... واااااااااااااای .. الهی مادر فدات بشه که بازم آقا و گل بودی ... فقط یه کم خوابت میومد و غرغرت گرفته بود که با یه چرت10 دقیقه ای حلش کردیم ... کلی تو بغل خاله ها اینور و اونور شدی و براشون ناز دادی ... کلی هم دختر خاله رو که حلقه ی کمر میزد رو تماشا کردی !!!! بعدشم که ساعت 4 بود اومدیم خونه ... یه کم لالا کردی تا بابایی اومد ... بعدشم من و تو رفتیم و دوش گرفتیم ... بعدش بابایی گفت عمه 1 زنگ زد و گفته برام عکسای بهداد رو ایمیل کنید و من کلافهاین شکلی بودم ... بعدشم که دیگه غرغر داشتیم تا آخر شب که لالا کردی !!!!

چهارشنبه : از صدای زور زدنات بیدار شدم ... هههههههههه ... کلی نگات کردم تو هم مشغول کارت بودی !!! اونم با شدت تمام !!! دلم برات غنج میرفت ... دوتا دستات رو گرفته بودی به هم .. جلو صورتت و داشتی کارت رو میکردی ... همینجوری نگات کردم تاکارت تموم شد ... بعدشم که مثل همیشه بودیم ...

 تا همین الان خواب بودی و تا مامان نوشتنش تموم شد داری بیدار میشی !!!!!!!!! بازم خوبه نوشتنم تموم شد ...

دوستت دارم یادت نره ...

امروز 152 روزته :: 4 ماه و 28 روز :: 21 هفته و 5 روز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان مانی جون
16 شهریور 91 12:07
ببین خودت غرغرویی که بچه هم غر میزنه آخه بوی گوجه هم غر داره
وقتی بچه از اون کارا میکنه نباید نگاش کنی چون حواسش پرت میشه و کارش رو تموم نمیکنه اینو واقعا گفتم ها


وااااااااااااا ... الان در نقش خوارشوور اینو گفتی ؟؟؟

دقیقا حرفت درسته ... امتحان کردم !!
مامان مانی جون
16 شهریور 91 12:09
قربون اون دستات که مثه سوسیس کوکتل میمونه


ههههههه عجب مثالی !!
مامان مانی جون
16 شهریور 91 15:55
ممنونم که لوسم کردی
نه بابا خوار شوور کجا بوده!!!!
دوستانه گفتم
منظور از کوچولو pk بود یا هم اگه بشه پراید تو فکر کردی منظورم چیه؟!!!


لوست میکنم ... بوست میکنم عزیزم
ههههههمنظورم همون بود ... قشنگ گفتی آخه !! ماشین کوچولو
سمانه مامان پارسا جون
17 شهریور 91 16:46
سلام نارینه جوبی؟
بهداد گلم خوبه؟
قربونش چقدر ناز شده


سلام عزیزم
شکر خدا خوبه

ممنونم دوستم
مامان گیسوجون
17 شهریور 91 19:30
ای جانممممممممم ای جانمممممممممم فدات بشم من عسلممممممم تو رو خدا از طرف من ماچش کن حسابی


سلامت باشی گلم ...

چشششششششششششششششششششششششششششششم
مامان گیسوجون
17 شهریور 91 19:31
دوست گلم می شه زحمت بکشید به گیسو جون من رای بدید ممنون می شم

لینک مسابقه

http://koodakeman91.niniweblog.com/post347.php
از فردا رای گیری شروع می شه


چشم عزیزم
مامان گیسوجون
18 شهریور 91 16:42
منم از بهداد عزیزممممممممم ممنونم که به دوستش رای داده بوسسسسسسس


قابل نداشت خاله جونی
طاهره مامان امیرعلی
19 شهریور 91 0:54
سلام.وبلاگتون مثل همیشه زیبا و قشنگه،تبریک میگم بهتون.امیرعلیه من تو جشنواره ی آتلیه سها شرکت کرده و به رای شما شدیدا احتیج داره.اگه به وبلاگش سر بزنین یه پست گذاشتم که آدرس جشنواره است اگر روش کلیک کنین مستقیم به سایت جشنواره میره.اسم پسملیه من امیرعلی مرادیان هست.بهش رای بدین و مارو خوشحال کنین.امیدوارم بتونم لطفتونو جبران کنم.


سلام عزیزم
لطف داری

به روی چشم رای هم میدیم
مامان گیسوجون
19 شهریور 91 1:15
نارینه جونم رای شما رو قبول نکردن آدرس نگذاشتی


چشم چشم
سپیده
19 شهریور 91 2:00
سلام. با تشکر رای تان www.koodakeman91.niniweblog.com