شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 177 مامانی برای بهداد

1391/8/2 23:58
نویسنده : نانا
345 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهارم

یکشنبه : بابایی بعد از صبحونه رفت باشگاه ... خوشم میاد که اصلا برنامش بهم نمیریزه !!! ما هم مثل همیشه بودیم دیگه ... شما هم سرلاک نخوردی امروز ... عصری رفتیم حموم و ناخونامون رو گرفتیم .. بعدشم هی راه رفتیم برا خودمون شعر تر و تمییز و تپل و مپل روخوندیم و خندیدیم !!! امروز هم از صدای لباسشویی ترسیدی ... !! ولی در حال ترس کلی باهاش حرف زدی !!! ههههههه فکر کنم داشتی نصیحتش میکردی که اینقدر صدا نده ... یا شایدم داشتی میگفتی تو رو نخوره .. هههههه هر چی که بود خیلی ناز بودی !! تا لباسشویی کارش تموم بشه تو بغل من بودی و هی بوف میکردی گاهی هم جیغ میزدی و پاهات رو میکوبیدی به من !! ... بعدش مامانی تو رو گذاشت پیش بابات و یه سری کاراش رو انجام داد ... بعدشم یه کم سوپ برات درست کرد ... یه نوک قاشق ازسوپ گرمت بهت دادم .. خوردی و اینقدر تو دهنت مزه مزه کردی که دلم داشت برات ضعف میکرد ... اما گذاشتم تا وقت شام کنار سفرمون بهت بدم تا بهت بچسبه ... اما ... موقع خوردن شام که شد دیگه سوپت رو نخوردی !!!! لوووس .. کلی حالم گرفته شد !!!!  حالا شاید مزش برات جدید بوده ونخوردی ! میذاریم برا فردا باز امتحان میکنیم !

امشب یه نم اساسی دادی به رختخواب مامانی .. اونم از نوع شماره 2 !!! اینقدر که وول میزنی از پشت کمرت زده بود بیرون !!! منم مجبور شدم آخر شبی رختخواب بشورم !!!!!!!!

امروز آخرین روز از مهر ماه بود ... چقدر زود گذشت !

دوشنبه : بابایی ادارست ... من دیشب بد خوابیدم .. یعنی زود رفتم که بخوابم ولی اینقدر به چیزای بیخود فکر کردم که دیر خوابیدم ... شما هم از سر صبح بیداری ... دمدمای ظهر سرلاک خوردی مثلا ... بصورت درازکش !!! هی من نشوندمت تو ولو کردی خودتو .. منم از رو نرفتم و همونجور سرلاکت رو دادم ... بابایی تقریبا زود اومد خونه .. قرار شد بیدار شدی بریم فروشگاه .. اما تا تو بیدار بشی من سردرد گرفتم و نرفتیم ... بعدش سر سفره ی شام داشتم بهت سوپ میدادم که نخوردی ... قاشق رو از دست من گرفتی و لیس لیسش کردی .. وقتی خوب لیسش زدی من دوباره زدم توی سوپ و تو دوباره خوردیش !!! چند بار این کار رو تکرار کردیم و اینجوری شد که شما یه کم سوپ نوش جان کردی .. البته به روش خودت !!!!

سه شنبه : مبارکه مبارکه ... اگه گفتی چی ؟؟؟ امروز خیلی بزرگ شدی دیگه .. صبح بعد از صبحونه بابایی رفت باشگاه ... بعدشم که برگشت به مناسبت امروز شیرینی خریده بود ... منم یه ناهار تپل درست کردم و خوردیم ... بعدشم شما خوابیدی و من و بابایی کلی حرف زدیم ... هوا هم که جون میداد برا حرف زدن ... هی ابری میشد هی آفتابی !!!! بعدش که شما بیدار شدی یه چایی شیرینی نوش جان کردیم وبعدش هم یه سر رفتیم فروشگاه ... البته چیزی نمیخواستیم ... فقط دلمون میخواست از خونه بریم بیرون ... دقت کن که اینا همش به مناسبت امروزه !!!!قلب توی فروشگاه کلی دور زدیم ... اول که وارد اون محیط شدیم با تعجب نگاه کردی همه جا رو ولی بعدش که برات عادی شد برا خودت آواز سر داده بودی و میخوندی !!!!!!!!!!! هر کی هم از بغلمون رد میشد بهمون لبخند میزد بابت همچین دسته گلی ... خلاصه ... یه سری خرید کردیم که اصلا ضروری نبود به جز دوتا ظرف غذا برا شما که خیلی ضروری بود !!! بعدشم کلی پول دادیم بابت خریدای غیر ضروری و اومدیم خونه ... بعدش شما لالا کردی ... منم اومد تا این روز بزرگ رو تو وبلاگت ثبت کنم !!!!!!!!!!!!

امروز 200 روزه شدی عزیزم .... ایشالله 200 ساله بشی عشق کوچولوی من

عاااااااااشقتم

امروز 200 روزته :: 6 ماه و 14 روز ::28 هفته و 4 روز

شب نوشت :

دلم میخواد یه وقتایی بخورمت !!! مثلا وقتایی که بلند میشم توی خواب شیرت بدم !! .. تا احساس میکنی که مامانی کنارت دراز کشیده دهنت رو مثه جوجه باز میکنی !!!!!!!!! منم نصفه شبی کلی دلم شاد میشه .... الهی فدات بشم من

موقعی که دارم با تلفن حرف میزنم اینقدر سر و صدا میکنی که نگووو.... منم مجبور میشم بذارم رو بلندگو تا تو هم بشنوی ... اونوقت آروم میگیری و لبخند میزنی ... البته وقتایی که من و بابایی هم داریم با هم حرف میزنیم هم همین کار رو میکنی و مجبورمون میکنی تا همه ی حواسمون به تو باشه فقط

یه کم با توپه هندونه ایت آشتی کردی ... تا وقتی قل نخوره دوستش داری !

پسرم با لباسای جدید !

پسرم سیب میخوره

پسر مستقل مامان!!

پسرم مزه ی همه نوع پارچه رو امتحان میکنه !!

بدون شرح !

در اومد از حموم گل ...

پسرم با جعبه دستمالش بازی میکنه !

پسرم هویج میخوره

اینم عکس 200 روزگیه پسرکم

ماشالله گفتی ؟!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان ماني جون
3 آبان 91 12:44
ماشالله
مباركه 200 روزگيت گلم
دستت درد نكنه نارينه جون كلي به قيافهء باحال بسرت خنديدم
همش متعجبه بابا مگه دوربينت چيه كه اينجوري نگاش ميكنه!!!!!!



ممنونم عزیزم

خداروشکر که پسر ما تونست دلشادت کنه !!

نمیدونم والا .. تا دوربین میبینه چشماش گرد میشه !!!!
لی لی
3 آبان 91 15:12
ههههههه
فکر کنم داشتی نصیحتش میکردی که اینقدر صدا نده ...
چه باهال کلی خندیدم
مبارکه مبارکه ایشالا 200 ماهگی...200 سالگی


هههه آخه همینجوری بود مدله حرف زدنش !!

ممنونم دوستم .. سلامت باشی
مامان گیسوجون
3 آبان 91 16:08
سلام عزیزم خوبی ؟
ماشاا... هزار ماشاا... قربون اون قیافه متعجبت برم من عزیز خاله
نارینه جونم یعنی من کلاً عاشقتمممم هم قشنگ همه چیز رو با آب و تاب می نویسی هم همیشه آپی
200 روزگی عزیزم مبارکه الهی 120 ساله بشه
ببوسش


سلام دوستم ... ممنونم عزیزم ... هههه بچم برا همه چیز متعجب میشه !!
آپ شدن رو دوست دارم ... حتی اگه به قیمت کم خوابیدنم باشه !!
سارینا
3 آبان 91 18:54
مبارک باشهههههههههه عزیزم
ماشالا خدا حفظش کنه


ممنونم دوست خوبم

خاله ي اميرعلي
3 آبان 91 21:42
سلام خانومي
با اين پستت حسابي خوشحالمون كردياااا
امروز رفته بودم خونه ي عموم دختر عموم هم با دخترش سلنا كه الان وارد 4ماهگيش شده اونجا بودن دخترعموم داشت بهش سرلاك ميداد!!!!!!!!!!!! خيلي بهش گفتم كه اينكارو نكن و گفت كه ميخوام بهش غذا بدم تازه سوپ و اب ميوه هم ميده!!!چند قاشق از سرلاك خوردم وااااي چقدر خوشمزه بود از دست خودم ناراحت شدم كه چرا مال اميرعلي رو من نميخوردم اون كه زياد دوست نداشت! تازه امروز سلنابه كيسه ي خواب و لباساش نم اساسي داد خودشم از نوع بهدادي!
با ديدن عكس دومش ياد لباساي اميرعلي افتادم مثل همين لباسا اونم داشت مباركت باشه بهداد جوني هزارماشاالله
راستي 200روزگيت مبارك و اميدوارم كه نارينه جونم با ديدن پسر گلت دلت هميشه شاد بشه ببووووووووووووس اين فندقي خاله رو
اسپند يادت نره


سلام عزیزکم
برا دلشاد شدن شما بود این عکسا ( منته شدید )

به دختر عمو بگو این کار رو نکنه .. معده ی بچه ها قبل از 6 ماهگی نمیتونه چیزی غیر از شیر رو هضم کنه ... پرزای معدش از بین میره ...
سرلاک خوشمزه است شدیدا .. ولی نمیدونم این پسر ما چرا بازم ممه رو ترجیح میده .. این ماه من به جای بهدادی وزن اضافه میکنم ( چون خودم ته غذا هاش رو میخورم !!)
ممنونم عزیزم
سالی( مامی آوید)
4 آبان 91 1:25
هزار ماشالا به این بهدادگلی...یه ماشالا کمه ...قربون اون چشاش برم من که با تعجب نگاه به دوربین نگاه کرده...
200روزگی مبارک باشه پسرم...امید که 200ساله بشی


ممنونم دوستم ...
سلامت باشید عزیزم
سمانه مامان پارسا جون
4 آبان 91 17:59
ماشاا... به جونت عروسک
چقدر دلم برات تنگ شده بود


ممنونم عزیزم ..

ما هم دلمون تنگ میشه !!
مامان گیسوجون
8 آبان 91 0:48
چشمت زدم کجایی ؟


دارم آپ میکنم !!