شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 180 مامانی برای بهداد

1391/8/16 23:12
نویسنده : نانا
229 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهارم

جمعه : بعد از صبحونمون رفتیم حموم ... بعدشم من و بابایی کلی باهم حرف زدیم .. کم کم داره محرم میشه و ما هم به بحث هرسالمون نزدیک میشیم ... اینبار هم مثل همیشه .. مامانی ناراحت شد و کلی غصه ریخت تو دلش ....

شنبه : شیر ندارم ... تمام دیشب مثل سرم بهم وصل بودی ولی سیر نمیشدی ... بابایی که صبح رفت اداره من کلی گریه کردم ... خلم دیگه ... امروز هم همش دهنت مثه گنجشک باز بود و من هربار موقع شیر دادن اشک ریختم ... مثلا روز عیده ... عید غدیر خم ... عیدت مبارک ... اونقدر از شیر نداشتنم غصه دارم که حتی وقتی مامان بزرگ زنگ زد که بریم بهشت زهرا بهش گفتم که نمیام ... عصری هم که بابایی اومد خونه چشمام یه عالمه پف داشت ... فقط بهش گفتم گشنه موندی و دیگه باهاش حرف نزدم ...

یکشنبه : تمام دیشب رو هم شیر خوردی ولی اخرشم گرسنه بیدار شدی !! منم هربار برای شیر دادن بیدار شدم اول یه عالم گریه کردم بعدش شیرت دادم ... دلم برات کباب شده بود .. تو هم خوب نخوابیدی ... غذا هم که نمیخوری ... موندم چکارت کنم عزیزم ... شیشه هم نمیگیری که بهت شیرخشک یا چیزدیگه بدم ...

بابایی صبح زود رفت باشگاه و برگشت ... منم امروز حسابی بیحوصلم .. اصلا دلم نمیخواد حرف بزنم ... حتی با تو ... لاغر شدی ... امروز به سرم زد ببرمت مغازه ی سرکوچه با ترازو بکشمت ... بعدشم اینقدر از این فکر خودم خندم گرفت که نگووووووووووووو ... ولی حتی این فکره مسخره هم منو سرحال نیاورد .. میدونم که شیرم برا حرص خوردنای الکیم کم شده ... همشم تقصیر این بابایی جونته ... حالا خدا کنه باز روبراه بشیم ...

دوشنبه : ساعت 7 بیدار شدم و دیدم بابایی هنوز نرفته اداره ... بعدش یادم افتاد که امروز تعطیله و این کلی دلم رو شاد کرد ... امروز خیلی خیلی بیحوصله بودی ... همش هم دلت بغل میخواد ... خواب درست و حسابی هم که نداری ... میدونم همش از لثه هاته ... منو نگاه میکردی و نق میزدی .. انگار ازم کمک میخواستی .. منم که دلم قد گونجیشک !! هر لحظه امکان داشت اشکم در بیاد ... میذاشتمت رو پام و هزارجور ادا و اطوار درمیآوردم .. تو هم میخندیدی و دردت یادت میرفت ... یه وقتایی هم با خنده های بلندت خستگیم رو درمیکردی ... تا شب کارم همین بود ... خداروشکر شیرم بهتر بود ... شایدم چون شما کم خور شدی من فکر میکنم شیرم بهتر شده !! با بابایی هم کلا آشتی هستیم

سه شنبه : امروز یه کم بهتری ... دیشب راحت تر خوابیدی تقریبا ... !! البته تو خواب ناله میکردی ولی بیدار نمیشدی ... صبح با صدای صحبت کردت بیدار شدم ... همینجور آروم با خودت و درودیوار حرف میزدی !! منم هی چرت میزدم و بیدار میشدم تا وقتی بابایی از باشگاه برگشت ... بعدشم که صبحانه و بازی ... عصری همراه بابایی و شما رفتیم یه قرار دوستانه ... البته چون هوا سرد بود شما پیش مامانی بودی و بابایی تو سرما نشسته بود ... هههههههههه ... کلی دلم شاد شد از دیدن دوستام ... هر چند که تایمش کوتاه بود و شما هم گل سینه بودی ولی خوب بود دیگه ... بعدشم رفتیم مترو سواری ... !!! خیــــــــــــــــــــــــــلی وقته مترو سوار نشده بودم .. ههههههه ولی خسته کننده بود ... ازدحام زیاد بود ... خیلی بیشتر از وقتایی که مامان میرفت دانشگاه !!!!!!!!!!!!!!!!!!! بعدشم که رسیدیم خونه شما شاد وخندون بودی ... !! الانم گرفتی خوابیدی !! ساعت 10 شب !!!! مثل اینکه امشب عروسی داریم !!

عاشقتم فرشته ی بی دندونمقلب

امروز 214 روزته :: 6 ماه و 28 روز :: 30 هفته و 4 روز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

ارن
17 آبان 91 4:41
نارينه جان هميشه وبتو ميخونم مثل گذشته ولي واقعا وقت نميكنم كامنت بزارم


نارينه سعي كن بهش ياد بدي شيشه و غذا خوردن رو
كم نيار

هر چقدر ديرتر بشه سخت تر ميشه


ممنونم دوست خوبم که بهم سر میزنی ... تمام سعیم رو میکنم .. امیدوارم بشه
لی لی
17 آبان 91 12:02
این مسائل هر ساله چیه که اینقد دوست منو ناراحت کرده که کم شیر هم شدی
در ضمن اینقد خودتو ناراحت نکن به دو سه روز شیر نداشتن که بچه لاغر نمیشه!!میشه؟؟
راستی عروسی خوش گذشت عروسیه کی بود حالا


هـــــــــــــــــــــی روزگار ....!! از این مسایل !!

بچه من که غذا نمیخوره شیرم نخوره خوب لاغر میشه دیگه !

ههههههههه منظورم از عروسی شب بیداریه بهداد جونم بود ... هههههههه
مامان گیسوجون
17 آبان 91 15:52
سلام عزیزم عیدت مبارک
خوشحالم که بهتون خوش گذشته
خیلی دلم می خواست بیام اما نتونستم گیسو رو جایی بگذارم با گیسو هم برام خیلی سخت بود
ان شاا... قرار بعدی
بوس برای فرشته تپلی بی دندون


سلام دوستم

جات واقعا خالی بود ... ایشالله قرار بعدی حتما میبینیم همدیگه رو
ممنونم عزیزم


مامان ماني جون
18 آبان 91 10:13
نگفتم اينقده حرص نخور شيرت كم ميشه؟!!!!!
زياد نگران نباش من فقط دو ماه اول خوب شير داشتم و بعد از اون هر كي موقع شير خوردن ماني ميديد ميگفت شير نداري كه بچه بايد موقع شير خوردن شير از گوشهء لبش سرازير شه!!!
به مسائلي كه مرداي شهريوري پيش ميارن اهميت نده
حواست به گل پسري باشه


من که نمیخوام حرص بخورم .. به زور حرصم میدن !!!

ببخشیدا .. اونایی که این حرفا رو زدن احیانا قصد کشتن بچه رو نداشتن ؟؟ اونجوری که بچه خفه میشه خوووو !!

مردای شهریوریت منو کشته !!
آسیه
18 آبان 91 14:11
نارینه جون خودت رو ناراحت نکن
الان نیاز 3 رزه لب به غذا نمیزنه
هرچی من بیشتر حرص میخورم اون کمتر میخوره
ولی برای اینکه شیشه بگیره بذار خوب گرسنه شه بعدش بهش بده...اونجوری احتمال داره جواب بده
متاسفانه هرچی جلوتر میریم شیرمون هم کمتر میشه منم همین طوری شدم

راسیت گل پسرت ماشاالله هر روز داره جیگرتر میشه


امان از دست بچه ها ...
اصرار ندارم شیشه بخوره ... ولی بدم هم نمیاد ...
خداروشکر بهداد اینقدر طاقت گرسنگی داره که نگووووو .... مثلا گرسنه نگهش میدارم که غذا بخوره ولی نمیخوره و شیر میخوره !!!!

ممنونم از لطفت عزیزم
مامان ماني جون
19 آبان 91 12:08
واي اگه بدوني اون جوجه كباب بيچاره رو چه جوري ميكشيد زمين و با قاشق و چنگال برنج رو ميپاشيد همه جاي خونه
به نظرت واسه من چيزي موند؟
حالا دو ساعت طول بكشه مهم نيست بخوره هر چي دلش ميخواد طولش بده


بچه دوست داره جوجه رو با طعم فرش بخوره .. چکارش داری !!!

مگه مامانا هم غذا میخورن !!!!!