شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 182 مامانی برای بهداد

1391/8/22 19:23
نویسنده : نانا
266 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی نــــــــــــازم

شنبه : امروز رفتیم مرکز بهداشت برای قد و وزنت ... وزنت ثابت مونده 9300 و قد 73 ... دور سرت هم 46 ... از همونجا شروع کردم به غصه خوردن ... بعدشم یه سر رفتیم فروشگاه .. ولی من اونقدر غصه داشتم که نتونستم هیچی بخرم ... حتی کیمدی !!نیشخند ... شما هم که همش در حال چرت زدن بودی ... منم هی به خودم میگفتم که ممکنه پیش بیاد .. ماه اوله .. شما هم که خوب غذا نخوردی و از این دلداریها !!! ... بعدش که اومدیم خونه بهت سوپ دادم و خوردی !!!هیپنوتیزم تازه بعدشم آب خوردی !!! هههههه فکر کنم متوجه شدی مامان داره غصه میخوره ... ایشالله از این به بعد خوب غذا بخوری و بازم کپل مپلی بشی ...

یکشنبه : بابایی ادارست ... دیشب خوب نخوابیدی ... بعد از بیدار شدنت برات سرلاک درست کردم که نخوردی ... دوساعت بعد سوپ گرم کردم که بازم نخوردی ... دوساعت بعد سوپ .. که نخوردی ... بازم سوپ و نخوردی ... بازم عصبی شدم و کلی گریه کردم ... هربار که بغلت میکنم و میبینم که سبکتر شدی دلم خون میشه ... حالا غذا نخوردنت مهم نیست ... نق نقهایی که میدونم بخاطر گرسنگیته اعصابم رو داغون میکنه ... عصبی شدم و سرت داد زدم .. بغض کردی و گریه های مامان رو تماشا کردی ... بعدش که من رومو ازت برگردوندم گریه کردی ... بابایی سررسید و تو رو گرفت ... منم یه دله سیر گریه کردم ... بابایی ارومت کرد و باهات بازی کرد ... ولی تو همش به سمت در اتاق برمیگشتی که من نشسته بودم ... الهی من فدای تو بشم .... خودم رو جمع و جور کردم و اومدم شام بخوریم ... بازم برات سوپ داغ کردم که نخوردی و همش توچشمای من نگاه میکردی ... خدا منو بکشه که سرت داد زدم ..................

خیلی خسته ام ... بابایی خیلی کمکم میکنه ولی من دلم میخواد یکی با حس مادری بیاد کمکم ... شب بابایی برام کلی حرف زد ... ولی فایده نداره ... من خسته ام ...

دوشنبه : دیشب راحت خوابیدی ... شایدم از بس که من خسته بودم متوجه نق نقای توی خوابت نشدم ... بابایی بعد از باشگاه برامون صبحانه آماده کرد ... امروز بهت سرلاک ندادم ... یه قاشق سوپ خوردی و من کلی ذوق کردم ... دلم میخواد یه جا بشینم و تو حال خودم باشم .. با بابایی بازی کردی و من هم نگاتون کردم !!! بعدش بهت قطره آهنت رو دادم و این باعث شد همه ی سوپ و شیری که دوساعت قبل خورده بودی رو بالا بیاری و من بازم غصه بخورم  ... بعدشم که خوابیدی ... ملحفه ها رو شستم و کنارت دراز کشیدم ... بابایی هم رفت تا ناهار بپزه ( ساعت 3 عصر ) ... تازه چشمام گرم شده بود که زنگ زدن ... مامان بزرگ بود ... تو هم که مثل همیشه ..با صدای زنگ بیدار شدی و شروع کردی به غرغر ... با دیدن مامان بزرگ هم زدی زیر گریه !!!!!!!!!!!! یه کم بابایی دورت داد و آروم شدی ... بعدشم نشستی و چایی بیسکوییت خوردن مامان بزرگ رو تماشا کردی ... هههههههههه ... مامان بزرگ رفت و تو یه کم سوپ خوردی ... بعدش لباسشویی روشن کردم و با صداش سرگرم شدی ... الانم خوابیدی .... ولی من هنوزم خسته ام .... نه جسمم ... روحم خسته است ... کسل شدم ... احساس میکنم توانایی انجام هیچ کاری رو ندارم ... بیحوصله ام .. انگیزه ندارم ... دلم گرفتست ... کلا حال خوبی ندارم ...

کاش زود حالم بهتر بشه ....

درسته که بد اخلاق شدم .. ولی دوستت دارم کوچولوی من

امروز 220 روزته :: 7 ماه و 4 روز :: 31 هفته و 3 روز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامی آوید
23 آبان 91 22:26
مامی بهداد چرا اینقدر گرفته و ناراحتی عزیزم؟؟؟
خیلی ناراحت شدم که بهدادی سیر نمیشه...جیگرم کباب شد...یه کاری بکن واسش...کمتر حرص بخور خوب....
شایدم سوپشو دوست نداره....میخوای دستور سوپمو واست بگم؟


من کلا اینجوریم .. همیشه با انرزی هستم ولی وقتی کم بیارم دیگه دست خودم نیست ... ولی زود خوب میشم .. یعنی باید بشم !!

لطف میکنی عزیزم ... شاید مزهسوپ رودوست نداره ..نمیدونم والا
مامی آوید
24 آبان 91 19:39
نارینه جون من سوپ رو اینطوری درست میکنم
برنج ایرانی چمپا حدود 2-3 قاشق پر
دو الی سه بند انگشت هویج
دو بند انگشت کدو
یه سیب زمینی کوچیک رو آبپز میکنم جداگونه
گشنیز و جعفری تازه خرد شده یک الی دو قاشق غذاخوری
ماهیچه ی بره طبق وزن نمیدونم ولی یه تیکه اندازه دو انگشت که ریز ریز میکنم
یه دونه قلم بره
کمی کره
اول برنج رو با ماهیچه و قلم و هویج و کدو میذارم بپزه..با حرارت خیلی ملایم.اگه دیدم هنوز جاداره واسه پخت ولی آبش تموم شده آب بهش اضافه میکنم...وقتی خوب پخت و به لعاب افتاد سیب زمینی رو بهش اضافه میکنم.کره رو هم اضافه میکنم..گاهی از اول کره رو میذارم...بعد 5 دقیقه قبل از خاموش کردن سبزی خوردشده رو بهش اضافه میکنم و درش رو میذارم...وقتی خاموشش کردم مغز قلمی رو که با سوپ پخته جدا میکنم و میریزم تو سوپ و میکس میکنم...
یه بار اینطوری درست کن ببین میخوره...دختر من که اینو دوست داره خداروشکر.میخوام از این به بعد عدس هم اضافه کنم...اگه خوب شد بهت میگم


ممنونم از دستور پختت ... تازه فهمیدم که بهداد با مزه ی سوپ مشکلی نداره .. با باز کردن دهان مبارکش مشکل داره ..!!!

بازم ممنونم
لی لی
24 آبان 91 19:54
ناااااااازی دوستم اخه چرا خسته شدی
دارم یواش یواش از نی نی دار شدن میترسم
بازم خدا رو شکر وقتی بهدادی شیر نمیخوره یا غرغری میکنه و باعث عصبانیت و گریه کردنت میشه بابایی دعوات نمیکنه
منکه فکر کنم همسری ازم دلگیر بشه
خیلی برات ناراحت شدم
ولی همیشه به خودم میگم اگه نی نی من غذا نخورد باید بگم ولش کن که مطمئنا نمیشه


عــــــــــزیزم
نترس گلم .. اینم یه بخشی از بچه داریه دیگه !!! بقول یکی از دوستان قراره بهشت رو بدن بهمون !!
آخه بابای نینی میدونه من تحملم زیاده و وقتی گریم در میاد که دیگه به اینجام !! رسیده باشه !!( توجه کن اینجام !! هههههههه)

ایشالله بموقع خیلی خوب و راحت با نینیت کنار میای
مامان ماني جون
25 آبان 91 16:25
نارینه جون اینقد غصه نخور
به قول یه بنده خدایی همش میره تو شیرت ها!‍!!
میگم من اولایی که مانی غذا خور شده بود چند تیکه مرغ که واسه خودمون میذاشتم آبپز شه رو نمک و ادویه نمیزدم و فقط پیاز میزدم و هویج و کرفس
آبش که تقریبا اندازه یه استکان بود برمیداشتم واسه مانی و یه کوجولو نون مینداختم توش که نرم شه و بهش میدادم و یا یه کم برنج میپختم مثه واسه شله زرد که نرم میشه و آب مرغ رو میریختم توش یا هم سیب زمینی خوشش میومد
اونی که مامی آوید گفته بمبه واسه یه بچه هشت ماهه به نظر من خیلی مواد داره و معده اش هنگ میکنه
بازم ببین چی دوست داره همونو بهش بده
راستی بد نیست یه تیکه مرغ یا گوشت کباب کنی بدی دستش هم واسه طعم گرفتن خوبه و هم اونو که میذاره دهنش تو هم یواشکی با قاشق غذاشو بهش بده واسه به لثه کشیدنشم خوبه ها


ممنونم از راهنماییت ... درست میکنم براش ..
راستش بهداد با مزه ها مشکلی نداره ... فقط نمیدونه که باید دهنش رو باز کنه تا غذا بره توش !! هههههه
مامان ماني جون
25 آبان 91 18:37
اون که عادیه مانی هنوزم واسه غذا خوردن دهنش رو باز نمیکنه و من گولش میزنم
میشینم پشت سرش و دستم رو میارم جلو و با یه دست دیگه بالای چونه اش (زیر لبش)رو میکشم پایین
اما واسه خوردنی هایی که خودش دوست داره از دهن منم میکشه بیرون
ببین میگم طلاق کودک درونت رو بگیر مهریه اشو هم بذار اجرا


چه ترفندی .... !!!!!

بهداد باید کل هیکل منو ببینه موقع غذا خوردنش !!!! هههههههه

مهریش زیاده ... دلم نمیاد طلاقشو بگیرم !
خاله نفس
27 آبان 91 10:55
دوست خوشگلم نارینه ی عزیزم نبینم غصه خوردنت رو/ نبینم روح خستت رو
تو که نی نی کنارته اگه ناراحت باشی و نتونی خودت رو جمع و جور کنی من چی بگم پس!!!
نگرانِ غذا نخوردنِ بهدادِ نازم نباش! چند وقت پیش یه برنامه ای میدیدم در مورد غذا نخوردن بچه ها/میگفت مامانا نگراااااان نباشین وقتی واقعا" گرسنه بشن دیگه شروع میکنن به خوردن/ ضمنا" از الان دیگه شیطنت هاش ورجه وورجه کردناش شروع شده و بی شک یه مدت لاغرتر میشه و من مطمئنم بعدش دوباره به خوردن میفته و روز به روز توپولی تر میشه
خصوصی ات رو چک کن


دلم کوچیک شده عزیزم ... حساس شدم ... دست خودم نیست ... شما هم اینجوری نگو ... بخدا همه چیز بچه نیست ... ولی به حق این روزا و شبای عزیز که داره میگذره از خدا میخوام زود زود حاجت روات کنه عزیزکم

حرفات درباره غذای بچه ها کاملا درسته ... ولی من صبرم کمه !! دوست دارم الان بهداد بشینه یه دیس پلو خورشت بخوره ( بقول باباش !!)