یادداشت 186 مامانی برای بهداد
شکوفه ی بهارنارنج دندوندارم !!
چهارشنبه :بابایی رفت باشگاه و با یه عالمه خرید برگشت ... من سرگرم جمع و جور بودم که دیدم بابایی داره میره بیرون ... گفت میره برات پوشک بخره ... رفتن بابایی همانا و تا ساعت 5 نیومدنش همان !!! وقتی برگشت دیدم برام گوشی خریده ... کلی ذوق نمودم ... قبلا حرفش رو زده بودیم ولی تصمیمی برای خریدش نبود ... دستش درد نکنه ... تا شب سرگرم گوشی بودیم !!!! بخاطر همین هم یادم رفت بهت سوپ بدم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! سرشب یه سر رفتیم خونه خاله 3 ... خیلی پسر آرومی بودی و با خاله هم حسابی مهربون بودی ... اینم از مزایای مسافرت رفتنت بود که کمتر غریبی کردی ... شب خیلی سخت خوابیدی و این منو یه کم نگران کرد ...
امروز به لطف بابایی دوباره ضربه خوردی .. البته خطر از بیخ گوشت گذشت ... بابا جان شما رو نشوند روی اپن ... شما هم یهو قل خوردی و سرت خورد به چوب !!! خداروشکر که نیفتادی پایین .. خداروشکر که طوریت نشد ...
پنجشنبه : بابایی رفته اداره ... ماهم بعد از بیدار شدم مثل همیشه بودیم ... امروز حس کردم دندون دومت هم داره در میاد ... به لطف این مسافرت که رفتیم لج کردن رو خوب یاد گرفتی و تا کاری باب میلت نباشه خودت رو ولو میکنی روی زمین و گریه میکنی !!! امروزم مدام این کار رو تکرار کردی ... بعدش که دقت کردم دیدم لثت متورمه ... شیر هم خوب نمیخوردی و من به این نتیجه رسیدم که دندون دومت هم داره درمیاد انشالله ... به هر زحمتی بود غذا پزیدم و منتظر نشستیم تا بابا بیاد ... امشب سوپت رو خوردی ... البته بهتره بگم ماست رو با سوپ خوردی !!! خیلی از طعم ماست خوشت نمیاد ولی امشب خوردیش !!! یکی دیگه از مزایای این مسافرت نون خور شدن شما بود ... نون محلی میدادم دستت و شما هم با ولع تمام میکشیدی به لثت و وقتی خسته میشدی با انگشتای کوچولوت ریزش میکردی !!!!!!!!!!! یه کار دیگه ای که تازگی یاد گرفتی دالی کردنته ... تا مامانی میگه بهداد دااااالــــــــــی ... زودی سرت رو خم میکنی یه ور و میخندی !!!! عاشق این کارتم و تمام خستگیم رو در میبره ...
جمعه : خدا روشکر امروز هم سوپت رو نوش جان کردی .. بازم با ماست !!! از نظر من که ایرادی نداره .. مهم اینه که تو سوپ بخوری !! ولی بابایی میترسه سردیت کنه ... بازم بنظر من سوپ خوردن مهمتره !!! سردی رو میشه چاره کرد ... بعدش بابایی یه نیم ساعتی تو رو نگه داشت تا من باخیال راحت یه کم به خودم برسم و یه کم پرچینها رو سروسامون بدم !!! بعدشم غذا و اینا بپزم ... امشب یه تیکه مرغ آبپز دادم دستت تا مثلا بخوریش ... ولی با دقت تمام ریش ریشش کردی .. دست گلت درد نکنه ماااااااااااااااادر
چند روز دیگه موقع چکابته و من از الان دلهره ی وزن گیریت رو دارم ...
عاااااااااااااااااااااااااشقتم عروسکم
جمعه .... امروز 238 روزته :: 7 ماه و 22 روز :: 34 هفته تمام
بفرمایید عکس
ماشالله