یادداشت 188 مامانی برای بهداد
شکوفه ی بهاری
پنجشنبه : نمیدونم چرا دیشب بد خوابیدی ! منم کمبود خواب دارم شدیـــــــــــــــد ... حالا خوبه به لطف آلودگی هوا بابایی چند روز خونست وگرنه من رسما له میشدم!!! امروز کار خاصی نکردیم .. جز سرو کله زدن با شما برای خوردن غذا ... که موفق نشدم ... مدل سوپت رو هم چند روزه عوض کردم .. ولی بازم نمیخوری !!!!!!!!!!!!!
جمعه : حالا که دندونت در اومده چرا بد خواب شدی ؟؟ دیشب هم تا ساعت 3 هی بیدار میشدی و میخوابیدی .. اونم همراه با گریه و اشک و آه !!!! شیر هم نمیخواستی ... رو پام تابت میدادم ولی تا میخواستم بذارمت زمین بیدار میشدی ... صبح که بیدار شدی یه کم نون و کره دادم بهت ... یه کم یعنی سه تا لقمه ... لقمه هم یعنی یه ذره نون اندازه ی نصف ناخون کوچیکم !!!!!!!!!!!!! همینقدر شد غذای امروزت !!!!!!!!!!! یه کم بیسکوییت دادم دستت ولی فقط مالیدیش به خودت و اصلا نزدیک لبت هم نبردیش ... یه دونه سیب زمینی سرخ شده هم دادم دستت که اینقدر ماساژش دادی که له و لورده شد ... یعنی بازم میخوای غذا نخوری و من رو دق بدی آیا ؟؟!!
شنبه : بازم بیخوابی !!!!!!!!! آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟ تا صبح هم که فقط مامانی بهت چسبیده بود و می می تو دهنت بود !!!!!!!!! ساعت 10 بیدار شدیم .. صبحانه خوردیم و رفتیم مرکز بهداشت ... چکاپ 8 ماهگی ... وزنت 9500 بود ... کمه ولی بازم بهتر از هیچیه ... بعدشم رفتیم فروشگاه و یه کم خرید کردیم ... برات یه ببعی خریدیم که راه میره و آهنگ میزنه ... ولی خداروشکر اصلا توجهت جلب نمیشه بهش ... ههههه ... اومدیم خونه و سوپ نخوردی !! بعدشم رفتیم حموم و یه دوساعتی خوابیدی ... بعدشم که بازی و بازی و بازی ...
یکشنبه : دیشب از ساعت 11 خوابیدی ... منم اینقدر برات قرآن خوندم و سرت رو دست کشیدم تا بیدار نشی !! خداروشکر که خوابیدی ... البته چند باری بیدار شدی .. ولی گریه نکردی ... من که حس میکنم بازم از دندونته .. چون مدل بیخوابیهات مثل اون موقع هاست که دندونت میخواست در بیاد ... چه میدونم ... شاید میخوای همه دندونات رو تو این ماه در بیاری !!!!!!!!! یه امشب هم که شما خوابیدی من نتونستم بخوابم ... از گلودرد ... چند روز پیش که بابایی رفته بود بازار به سفارش بنده برام ترشی خریده بود ... منم یه روزه همشو نوش جون کردم و حالا گلوم درد میکنه ... خدا کنه زود خوب بشه ..
بابایی از صبح رفته دنبال کارش ... بعد از یه هفته استراحت اجباری ... ما هم 10 بیدار شدیم ... امروز رسما" وارد 9 ماهگی شدی ... مبارکت باشه عزیــــــــزم ...
این ماه اینقدر درگیر دندون درآوردن بودیم که فرصت نکردی کار جدید یاد بگیری !!!! هههه شوخی کردم ... تازگیها چند قدم میتونی با روروئک راه بری ... البته روی سرامیک ... وقتایی هم که روی زمین دراز میکشی مدام در حال غلت زدن و پهلو به پهلو شدنی ... علاقه ی شدیدی به گاز گاز کردن انگشت مامان داری !!! اونم فقط انگشت اشاره ی دست راست !!!! .... به محض اینکه از خواب پامیشی شروع میکنی به حرف زدن و یه دور کامل صداهایی که بلدی رو تکرار میکنی ... دوست داری مامان مدام برات شعر بخونه . برای همین هم من مدام در حال حرف زدن و شعر وآوازم .... ... بسیار بسیار زیاد لج میکنی !! مخصوصا وقتایی که مامانی میخواد بهت غذا بده ... به موس پد هم بسیــــــــــــار علاقه داری و تا یه دهن نزنی ول کن نیستی !!!! هر چیزی رو که نتونی دستت رو بهش برسونی با پات خودت رو بهش میرسونی ...
دیگه یادم نمیاد فعلا ...
بازم مبارکه عزیزم ...
عااااااااااااااااااااااشقتم فرشته ام ...
یکشنبه . امروز 247 روزته :: 8 ماه و 1 روزته :: 35 هفته و 2 روز
بهداد و خرسی ...
بهداد و پلنگ صورتی ...
بهداد و آناهیتا جون ...
بدون شرح !
بهداد و کیمدی ها ...
بهداد نفس مامانش ...
ماشالله