شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

قدری صبوری میخواهم ...

1390/1/31 22:51
نویسنده : نانا
346 بازدید
اشتراک گذاری

یک ماه از فصل زیبای بهار گذشت ... چقدر زود

کاش روزای پر از خاطرات بد هم به همین سرعت بگذره ... روزهای بد برای فدرینای عزیزم ... برای مامان نی نی ناز... و برای همه مامانایی که نینی های کوچولوشون پر میکشن ...

 

قدری صبوری میخواهم ....

 

مي داني من از خدا چه مي خواهم ؟ من (( صبوري )) مي خواهم . همين ! از خدا يك قلب مي خواهم كه يك دنيا صبر در آن جاي بگيرد . از خدا سينه اي مي خواهم فراخ و گشاده كه هيچ گاه به تنگ نيايد . از خدا دلي مي خواهم كه يك عالمه گذشت هم آن را لبريز و پر نكند (( تا بخواهي پيوند ، تا بخواهي تكثير ... )) امروز به اين نتيجه رسيده ام كه از خدا فقط يك چيز مي خواهم : (( صبر ! ))

نه اينكه صرفا در برابر مشكلات بزرگ صبر كنم . نه اينكه فقط اگر مصيبتي ، گرفتاريي ، بلايي يا سختي بزرگي در زندگيم رخ داد ، صبور باشم و تحمل كنم . نه ، نه ، دوست دارم آنقدر بزرگ شوم كه بتوانم در مقابل ناملايمات كوچك صبور باشم . باور كن من فكر مي كنم تحمل ناملايمات كوچك ، سخت تر از تحمل ناملايمات بزرگ است . نه ؟ تعجب مي كني !؟ ... حقيقت اين است كه اين روزها كم طاقت شده ام ، جزئی ترين موضوعاتي كه برخلاف ميلم باشد ، مرا عصبي مي كند . تو فكر مي كني چرا گاهي انسان در كنترل حس خودش ضعيف مي شود ؟ ... به هر حال وقتي خودم را در كنترل خشم و عصبانيتم ناتوان مي يابم ، به حقيقت درك مي كنم كه ما انسانها ، چقدر ضعيف و در عين حال چه اندازه عجول و بي طاقتيم . وقتي خوب خودم را ارزيابي مي كنم ، مي بينم بيشترين نارسايي هاي اخلاقي ام از همين ضعفم ناشي مي شود ؛ همين كه در مقابل كوچك ترين چيزي كه موجب نارضايتي ام باشد ، برافروخته و ناشكيب مي شوم ، همين كه با كمترين چيزي كه برخلاف ميلم يا بر ضد پيش بيني و انتظاراتم رخ دهد ، بي قرار و عصباني مي شوم . حالا مي بيني ؟ مي بيني كه حق دارم تنها يك چيز را از خدا بخواهم . تنها صبر . صبر در تمام اندازه هايش ، در برابر كوچك ترين و پيش پا افتاده ترين موضوعات نامطلوب هم ، بسيار بزرگ و ارزنده است . (( صبر )) شكوفايي ايمان است .

... حتي وقتي همه ي درها بسته ست ، باز هم ته دلم كورسوي اميدي رو حس مي كنم . هميشه فكر مي كنم دريچه اي ، روزنه اي يا رخنه اي هست كه هنوز پيدايش نكرده ام . گاهي خسته مي شوم ، گاهي فكر مي كنم بيهوده جست و جو مي كنم ، فكر مي كنم پشت درهاي بسته ، زنداني شده ام و فريادم به گوش هيچ كس نمي رسد . هيچ كس به ياريم نمي آيد . هيچ كس نيست . احساس مي كنم به آخر راه رسيده ام ، به بن بست !

... درست در همان لحظه رشته ي باريكي از نور مرا به دنبالش مي كشاند . ناكهان به كليدي طلائي برمي خورم ، كليدي كه همه ي درها و دريچه ها را باز مي كند . نمي دانم چرا تا امروز اين كليد را نديده بودم . اما خوب مي دانم كسي بوده كه صدايم را شنيده است . به كمكم آمده ، كسي كه هميشه هست ، حتي وقتي كه مطمئن مي شوم كسي نيست ، باز او هست . گر چه من فراموشش كرده ام ، او مرا از ياد نبرده ست ... با مهرباني اش باز مرا غافلگير و شرم زده كرده است . او كه كليد همه ي درهاي بسته را دارد . مي تواند تمام بن بست ها را باز كند . مي تواند ...

برگرفته از وبلاگ شازده کوچولو

 

تقدیم به همه ی مامانای منتظر و فدرینای عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نفس
2 اردیبهشت 90 17:04
نارینه جون خیلی وبلاگ قشنگی داری معلومه که براش حسابی وقت میذاری خوش به حاله نی نیه نازت که همچین مامانی داره:-)

امیدوارم که بزودی خبر خوش مادر شدنت رو تو وبلاگت بخونم....

به امید قلمبه شدنه دل نازت بوووووووووووس


ممنونم نفس جون که بهم سر زدی

انشالله به زودی زود خدا بهت یه فرشته عطا کنه
سفانه
2 اردیبهشت 90 17:09
چقدر زیبا نوشتی عزیزم....... خیلی زیبا بود مهربون. دستت درد نکنه. نمیدونم چی بگم....... نمیدونم....


قابل نداشت عزیزم