شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

خداوندا نمیدانم ...

1390/2/20 0:57
نویسنده : نانا
377 بازدید
اشتراک گذاری

خداوندا نمی دانم

در این دنیای وانفسا

كدامین تكیه گه را تكیه گاه خویشتن سازم

نمیدانم

نمی دانم خداوندا

در این وادی كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد

     كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم

    نمی دانم خداوندا

  به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم

دگر سیرم خداوندا    دگر گیجم خداوندا

خداوندا تو راهم ده

پناهم ده

امیدم ده خداوندا

كه دیگر نا امیدم من و میدانم كه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیكن من نمیدانم دگر پایان پایانم

همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم كه آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد

       چرا پنهان كنم در دل؟

چرا با كس نمی گویم؟

چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟

همه یاران به فكر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند

ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . كه دردم را فرو ریزد

            دگر هنگامه ی تركیدن این درد پنهان است

خداوندا نمی دانم            نمی دانم

و نتوانم به كــس گویم

فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم

دلی بی آب و گل دارم

به پو چی ها رسیدم من

به بی دردی رسیدم من

به این دوران نامردی رسیدم من

نمیدانم

نمی گویم

نمی جویم نمی پرسم

نمی گویند

نمی جویند

جوابی را نمی دانم

سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند

چرا من غرق در هیچم؟

چرا بیگانه از خویشم؟

خداوندا رهایی ده

كلام آشنایی ده

خدایا آشنایم ده

خداوندا پناهم ده

امیدم ده

خدایا یا بتركان این غم دل را

و یا در هم شكن این سد راهم را

كه دیگر خسته از خویشم

كه دیگر بی پس و پیشم

فقط از ترس تنهایی

هر از گاهی چو درویشم

و صوتی زیر لب دارم

وبا خود می كنم نجوای پنهانی

كه شاید گیرم آرامش

ولی آن هم علاجی نیست

و درمانم فقط درمان بی دردیست

و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودانش هست...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان تربچه
20 اردیبهشت 90 7:42
سلام نارینه جونم
دلم برات تنگیده بود
همین که با خدا حرف میزنی یعنی تنها نیستی
منم دقیقا همین حالت های تو رو داشتم تا اینکه دقیقا مثل پست قبلی که نوشتی، با شوشو حرفم شد و دلخوری پیش اومد. اون هم همین حرف شوشوی تو رو میزنه. میگه منم بچه میخوام ولی اونقدر ارزشش رو نداره که زندگی دونفریمون خراب بشه. آخه من هم بعد از سری آخری که پری شدم رفتارم خیلی عوض شد. تا این که حرف زدن های ما هم دقیقا مثل شما دوروز طول کشید و دوباره مثل شما، من بدهکار شدم!
بعد از دوروز حرف زدن بود که این تصمیم کبری! رو گرفتم
واقعا بچه اینقدر ارزش نداره که این همه عشقی که بین دونفر بوده سرد بشه یا خدای نکرده از بین بره
الان دوروزه که صبح ها میرم پیاده روی، خیلی حالم بهتر شده
اگه حوصله داری امتحان کن


ممنونم تربچه جون ...
از روزی که ورزشم رو شروع کردم روحیم بهتر شده ولی هنوزم زمان میخواد تا بزنم به رگ بیخیالی


آسیه
20 اردیبهشت 90 14:07
سلام عزیزم
غم به دلت راه نده گلم...انشاالله به زودی زود به مراد دلت میرسی
من میدونم که تو اون چیزی رو که میخوای بدست میاری و خدا حتما بهت میده


ممنونم آسیه جون
هرچی خدا بخواد همون میشه ... منم فقط صبوری میکنم
سما
21 اردیبهشت 90 2:47
سلام عزیز دلم
وای چه پست عرفانی بود گلم
گلم برام دعا کن می دونی که چه شرایط بدی دارم
ممنون بوسسسسسسس


قربونت برم عزیزم ... انشالله همه چیز روبراه میشه