شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 50 مامانی

1390/2/25 17:19
نویسنده : نانا
379 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی بهار نارنج من

امروز یکی از دوست جونام برام کامنت گذاشته بود که بالاخره ما این نینی رو چی صدا کنیم ... منم هرچی فکر کردم دیدم اسمی رو بهتر و بیشتر از شکوفه بهار نارنج دوست ندارم ... اونم تو این فصل که همه جا پر از عطر بهار نارنجه ...(البته تو شمال !! ) پس از این به بعد نوشته هامو به اسم شکوفه ی بهار نارنج شروع میکنم

دیروز بابا جونی لطف کردن و مقدار زیادی باقالی گرفتن تا موجبات سرگرمی این جانب رو فراهم کنند (چون خودشون به باقالی پاک کردن حساسیت دارن و نمیتونن کمک کنن ... البته به خوردنش حساسیت نداره هاااا !!! ) منم تمام مدت وقتم صرف پاک کردن باقالی ها شد ... و بابایی هم از دور نظاره میکردند و لبخند میزدند و در مورد مسائل کاریشون صحبت میکردند ... niniweblog.com دیگه تا جمع و جورش کنم و بذارم فریزر ساعت 12 شده بود ...niniweblog.com

اما بگم از بعدش که از بس نشسته بودم کمرم و پاهام خشک شده بود و نمیتونستم تکون بخورم ...niniweblog.com

امروز صبح هم از درد بیدار شدم ... نه درد کمر ... نه درد پا ... زیر دلم درد شدیدی داشت ... این درد بعد از پر کشیدن تو دیگه سراغم نیومده بود ... مجبور شدم همونجور دراز بکشم تا شاید یه کم آرومتر بشه ... تو این مدت هم هزار تا فکر اومد تو سرم و ناخواسته اشکام جاری شد .. خودت دلیلش رو میدونی ...niniweblog.com

با زنگ تلفن مجبور شدم که بلند شم ... بابایی بود ... میخواست بدونه وقت دکتر گرفتم یا نه ... امروز عصر قرار بود برم پیش دکترم اما نشد چون من دیر زنگ زدم و  وقت نداشت ...niniweblog.com

دیگه نخوابیدم ... لنگ لنگون یه کم راه رفتم تا شاید دردم آرومتر بشه ... اما نه ... تاثیری نداشت ...niniweblog.com

گفتم خودمو سرگرم کنم تا دردم یادم بره ... فریزر رو از برق کشیدم و شروع کردم به تمیز کردنش ...یه یکساعتی مشغول اون بودم .. اما هنوزم درد داشتم ...

عزیز دلم ...

الانم که دارم برات مینویسم دلم تیر میکشه ... و چشمای من پر از اشک ...niniweblog.com

نمیدونم چرا ... یعنی میدونما ... اما نمیتونم کاریش کنم ... دست خودم نیست .. یه جورایی دارم برای خدا اشک میریزم ... میدونم که نشونه خوبیه این درد ولی چرا الان ؟ چرا این ماه ؟ چرا تو این شرایط که میدونم احتمال اومدنت کمه ؟ اینا دلم رو میلرزونه ... اینا اشکم رو در میاره ...

اما هنوزم امیدوارم ...به حکمت خدا ایمان دارم ...

تو هم از خدا بخواه که زود زود بفرستت پیشمون ...

میبوسمت شکوفه ی بهار نارنج منniniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان تربچه
26 اردیبهشت 90 16:52
سلام عزیز دلم
بابا بیخیییییییییال!!!!!!
چه اسم قشنگییییی
شکوفه ی بهار نارنج
من عاشق بوی بهار نارنجم


ممنونم دوس جووونم

بوووووووووس
سما
26 اردیبهشت 90 19:29
سلام عزیز دلم
خوبی ؟
نارینه جون تو هم بدتر از من چقدر کار می کنی ؟
درکت می کنم منم خیلی وقتها یه غم بزرگ می آد تو دلم که هر چی گریه می کنم دردش کم نمی شه
ماها خوب می دونیم دردمون چیه
من که هنوزم به پسرم خیلی وقتها فکر می کنم هنوزم یاد تکوناش می افتم و اشکم در می آد چرا نارینه جون نموند تا بغلش کنم لمسش کنم لباسهایی رو که خریده بودم تنش کنم
ای بابا باز خل شدم که بی خیال اومدم تو رو دلداری بدم اشک خودم در اومد
ببخش گلم بوسسسسسسسسسس



قربونت برم الههههی ...من هر وقت که اعصابم قاطی پاطی میشه خودمو مجبور میکنم تا یه کاری بکنم ... شاید آرومتر بشم
شما که خداروشکر الان یه فرشته ناااز تو راه داری ...پس دیگه به پسر کوچولوت فکر نکن که اون جاش حسابی خووبه

قربونت برم که بهم دلداری میدی

بوووووس


سفانه
27 اردیبهشت 90 1:51
سلام دوست گلم. منو ببخش که مدتیه به وبلاگ خوشگلت سر نزدم. الان تمام نوشته های قشنگ و با احساست رو خوندم و از خدای مهربون خودم خواستم خیلی زود همونطور که تا اینجا برات خیر خواسته خودش آرزوهای قشنگتو با خیر و خوشی برآورده کنه. ایشالله. شکوفه بهار نارنجت الان به فرشته است پیش خودش که به زودی میاد پیش تو گل مهربون. ببین حتما صلاح بوده که همه چیز روشن بشه و عالی پیش برین تااومدن شکوفه بهار نارنجت. مراقب خودت باش نازنینم. توروخدا غصه نخور و اعصاب خودتو خرد نکن. هر چند که میدونم این فقط یه حرفه و سخته. در کت میکنم از ته دلم و روی ماهتو میبوسم.


مامانه مهربون .. حرفات بهم آرامش میده ...
کار سختیه که غصه نخورم !!! ولی تمام سعیم رو میکنم عزیزم
setareh
27 اردیبهشت 90 22:59
سلام خوشگله خاله قربونه اسمه خوشگلت برم من شکوفه بهار نارنج که من عاشقشم ................حالا نوبت مامانته که حالشو بگیرم قرار نبود با خودت اینکارارو بکنی خودترو بسپار به خدا اون برات بهترینهارو میخواد عزیزم ...از خدا فقط و فقط ارامش میخوام و ارزوی روزهای خندیدن ....دوستت دارم دوست مهربونم بوسسس

مرسی ستاره ی من ... میدونیکه یه چیزایی دست خودم نیست ... مثلا همین خل بازیهای گاه و بی گاه !!!!
مامان تربچه
28 اردیبهشت 90 9:20
نارینه جونم ممنون به خاطر کامنتت