شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 63 مامانی

1390/4/18 12:00
نویسنده : نانا
309 بازدید
اشتراک گذاری

شکوفه ی نارنجم

صبح پنجشنبه ...  بابایی جواب آزش رو گرفت و از همونجا رفت پیش دکترش ... جواب آزمایش تغییر چندانی نداشت ... یه چیزاییش بهتر بود یه چیزاییش هم بدتر و خیلیهاش ثابت مونده بود ... میدونی آقا دکتر به بابایی چی گفت ؟؟؟ گفت من چرا اینقدر زود بهت گفتم برو آز بده !!!!

جالبه نه ؟؟ دکتر خودش آز بنویسه بعد از کار خودش تعجب کنه !!! این شد که دوباره برا بابایی آز نوشت ... البته واسه دو ماه دیگه  ...

عصر پنجشنبه ... همراه خاله ها و دایی و بابابزرگ و مامان بزرگ رفتیم سرخاک ... بعدشم رفتیم خونه بابابزرگ اینا ... زندایی جونت هم اونجا بود ... و دخترش داشت تو اتاق اینور و اونور میدوئید ( اشتباه نکن عزیزم ... دختر داییت هنوز به دنیا نیومده !! ) کنار زندائی نشسته بودم و داشتیم به حرفای بابابزرگ گوش میدادیم که یهو چشمم افتاد به شیکم قلنبه ی زندائی ودیدم که به شدت داره تکون میخوره و کش و قوس میاد ... انگار که دختر دائیت داشت اون تو ورجه وورجه میکرد و زندائی هم مدام چادرشو میکشید روش ... دیگه تمام حواسم  رفت به شیکمه زندائی !! ... وای نمیدونی دیدنش چقدر برام لذت داشت ... جل الخالق !!

بعد از صحبتهای بابابزرگ براش اسپند دود کردم ...

البته من این منظره رو زیاد دیدم ... یادمه وقتی خاله معصومه امیر رو باردار بود من دست رو شکمش میذاشتم و امیر هم از اون تو چند تا لگد حواله من میکرد... این قضیه در مورد حامد هم بود ...

دیدنش هم حسه قشنگیه ... چه برسه که بخوای خودت حسش کنی ... ( وای ... دلم غنج رفت )

خلاصه که تا اومدم خونه برا بابایی تعریف کردم که چی دیدم !!

برای دختر دائیت و مامانش آرزوی سلامتی دارم ... انشالله که این ماههای مونده رو هم به سلامتی بگذرونن

 

دیروز بابایی اداره بود و منم از صبح خونه بابابزرگ بودم ... بابایی بهم زنگ زد و گفت که آقا بهزاد ( بابای امیر و صبورا ) بهش زنگ زده و داره میره پیشش !!! کلی شاخام دراومد ... یعنی با بابایی چکار داشته ؟؟؟ مجبور بودم تا غروب که بابایی میاد خونه صبر کنم .. چون محال بود که از پشت تلفن چیزی بهم بگه ...

البته الانم که دارم برات مینویسم نمیدونم که بابایی و بهزاد چیا بهم گفتن ... چون بابایی بهم نگفت و گفت که یه سری حرفای مردونه بوده !! منم گیر ندادم و گذاشتم تا هر وقت خودش دوست داشت بگه ... یا شایدم نگه !!

 

عزیز دلم

دلم برات خیلی تنگ شده ....

زودی بیا و یه رنگ و بویی به زندگیم بده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان تربچه
18 تیر 90 12:37
سلام عزیزم
انشاالله جواب آزمایش بعدی خییییییییلی خوب باشه
آقا بهزاد هم احتمالا دلتنگ خواهرت بوده و میخواسته مردونه درد و دل کنه
خدا صبرش بده
به زن داداشت هم سلام برسون با اون شیطون کوچولوی توی دلش


مرسی عزیز دلم
حتما همینطوره که شما میگی... خدا صبرش بده
مامان شازده کوچولو
18 تیر 90 12:47
سلام عزیزم
امیدوارم توی این 2ماه اوضاع به خوبی پیش بره و نتیجه آزمایش بعدی خوشحالت کنه
موفق باشی دوست من


ممنونم مامانه مهربون
مامان آريا
19 تیر 90 13:03
واي كه ماماني چه حالي مي ده وقتي ني ني توي شكمت تكون مي خوره و حركت مي كنه
قربونش برم كي ني ني مون مياد پس دلم آب شد


خیییییییلی قشنگه !!!
نی نی من که نمیدونم کی میاد
ولی نی نی شیطونه داداشم مرداد میاد انشالله
گل یاس
19 تیر 90 17:29
نارینه جونم از صمیم قلب از خدای مهربون می خوام که با خیلی خیلی زود دامنت سبز بشه
مطمن باش وقتی عمه بشی نی نی کوچولو خیلی خوش قدمه و نی نی عمه جون هم زودی میاد تو دل مامان خوشگلش درسا رو یادته تا عمه شد مامان شد ؟


مرسی مامانه گل
انشالله که خدا دله همه رو شاد کنه
مامان پارسا جون
19 تیر 90 17:40
سلام گلم
خوبی روبه راهی؟
ان شاالله همه چیز درست میشه
به خدا توکل کن


سلام مامانه مهربون
هرچی خدا بخواد همون میشه

من فقط خدا رو دارم
setareh
19 تیر 90 20:31
سلام عزیزم ....

انشاا... این سری جواب ازمایش حمید خان خوبه خوبه عزیزم توکلت به خدا باشه واز خودش بخواه....
ودیگه اینکه انشاا... زودی نی نی میاد واین لحظه رو تجربه میکنی دوستم ...اگه لایق باشم همیشه جلوی چشممی و دعات میکنم ...امیدوارم منم با هانیسمک تجربه کنم بوسسسسسس


سلام مامانه گلم
ممنونم ... هرچی خدا بخواد ... من مطمئنم که دعای شما و هانیسمک حتما به گوش خدا جونم میرسه
سما
19 تیر 90 21:01
سلام نارینه عزیزم خوبی ؟
از خدای مهربون می خوام که هر چه زودتر با اومدن شکوفه نارنج نازمون دلت رو شاد کنه تا تحمل این روزا برات ساده تر بشه
خدا کوچولوی داداشت رو هم حفظ کنه
بوسسسسسسسسس


سلام مامانی
ازت ممنونم که برام دعا میکنی
سما
24 تیر 90 2:10
سلام نارینه مهربونم
ان شاا... به حق همین شبهای عید که خیلی هم عزیزن خدا یه فرشته ناز به همین زودی مهمون دلت کنه
بوسسسسسسس


سلام مامان گلی
مرسی از دعای زیباتون ... انشالله