شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 7 مامانی

1389/11/18 2:57
نویسنده : نانا
372 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق من

چند روزی بود که حالم خوش نبود ...نتونستم برات بنویسم

چیز مهمی نیس ... این بابایی شیطون بازم منو اذیت کرده ... پسر بلا

اون منو اذیت کرد ... خدا هم حالشو اساسی گرفت ..

میدونیکه ... مامانی خیییییییلی سوهان دوس داره ....   بابایی هم برای اینکه اذیتاشو بپوشونه برام سوهان خریده .... داشتیم باهم میخوردیم که یهوو

بابایی دندونش درد گرفت ... بعدشم نصف شد و افتاد تو دهنش ...

کلی ناراحت شدم براش .... گناه داره خوب

حالا قراره فردا بره تا دکتر براش درستش کنه ... منم باهاش میرم که نترسه

این از بابایی و کارای خارق العادش !!!!

از مامانی بگم برات ....

مامانی خیلی دلش گرفتست ... امروز رفتیم دکتر ... بهم گفت که هنوز زوده ... باید صبر کنم

خیلی غصه دار شدم .... وا رفتم

دلم نمیخواست بهم این حرفارو بزنه ... خوب اینجوری تشخیص داده ... این منم که عجله دارم و میخوام خودمو گول بزنم که زودتر بیای پیشم .... ولی دکتر که نمیتونه الکی منو دلخوش کنه

با چه شوق و ذوقی کارای عیدمو کردم تا وقتی تو میخوای بیای مامانی در کمال آرامش منتظرت باشه ... ولی انگار خدا هم .... چی بگم ....

 ما هنوزم منتظرتیم ... تا هر وقتی که تو دلت برامون تنگ بشه و از پیش فرشته ها بیای ... ولی مامانی .... خیلی منتظرم نذاریا....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فرزانه
18 بهمن 89 2:09
سلام عزیزم چرا هیچی ننوشتی چه خبرا خودت خوبی حال و روزت چطوره برات از خدا یه عیدی ارزشمند می خوام آمین یا رب العالمین........ عزیزم به نیایش منم سر بزن منم خیلی سختی کشیدم به همون خدایی می سپرمت که تمام کاراش رو حکمته


مرسی که بهمون سر زدی خانمی
نی نی کوچولوتون خیلی نازه ماشالله
خدارو برای وجود نیایش در آغوش شما سپاسگذارم