یادداشت 79 مامانی و نی نی گولو
شکوفه ی بهار نارنج مامان خوبی عزیز دلم ؟ خوش میگذره ؟ آخه مامان جون چته که از دیروز تا حالا یور دلم قلنبه شدی و هی شیکم مامانی رو چنگ میزنی !! فکر کنم از بپر بپرای دیروز مامانی خسته شدی !! قربونت برم که تا یادم میره تو رو دارم زودی اظهار وجود میکنی ... شایدم به بابایی حسودی میکنی ؟؟ چون دیروز همه کارام برای بابایی مهربون بود !! بگذریم ... عزیزکم ... روز پنجشنبه نزدیکای ظهر بود که رفتم خونه مامان بزرگ ... چون از صبح درگیر انتخاب واحد برای دختر خاله بودیم ... و تا کارمون تموم بشه ساعت حدود یک بود ... بعد از خوردن ناهار رفتیم بهشت زهرا و مامانی حسابی دلشو خالی کرد پیش بابابزرگ و خاله معصوم ... 40 روز گذشت .. ت...
نویسنده :
نانا
18:05