یادداشت 63 مامانی
شکوفه ی نارنجم صبح پنجشنبه ... بابایی جواب آزش رو گرفت و از همونجا رفت پیش دکترش ... جواب آزمایش تغییر چندانی نداشت ... یه چیزاییش بهتر بود یه چیزاییش هم بدتر و خیلیهاش ثابت مونده بود ... میدونی آقا دکتر به بابایی چی گفت ؟؟؟ گفت من چرا اینقدر زود بهت گفتم برو آز بده !!!! جالبه نه ؟؟ دکتر خودش آز بنویسه بعد از کار خودش تعجب کنه !!! این شد که دوباره برا بابایی آز نوشت ... البته واسه دو ماه دیگه ... عصر پنجشنبه ... همراه خاله ها و دایی و بابابزرگ و مامان بزرگ رفتیم سرخاک ... بعدشم رفتیم خونه بابابزرگ اینا ... زندایی جونت هم اونجا بود ... و دخترش داشت تو اتاق اینور و اونور میدوئید ( اشتباه نکن عزیزم ... دختر داییت هنوز ب...
نویسنده :
نانا
12:00