یادداشت 7 مامانی
سلام عشق من چند روزی بود که حالم خوش نبود ...نتونستم برات بنویسم چیز مهمی نیس ... این بابایی شیطون بازم منو اذیت کرده ... پسر بلا اون منو اذیت کرد ... خدا هم حالشو اساسی گرفت .. میدونیکه ... مامانی خیییییییلی سوهان دوس داره .... بابایی هم برای اینکه اذیتاشو بپوشونه برام سوهان خریده .... داشتیم باهم میخوردیم که یهوو بابایی دندونش درد گرفت ... بعدشم نصف شد و افتاد تو دهنش ... کلی ناراحت شدم براش .... گناه داره خوب حالا قراره فردا بره تا دکتر براش درستش کنه ... منم باهاش میرم که نترسه این از بابایی و کارای خارق العادش !!!! از مامانی بگم برات .... مامانی خیلی دلش گرفتست ... امروز رفتیم دکتر ... بهم گف...
نویسنده :
نانا
2:57