یادداشت 29 مامانی
دلبندم این دوروز مامانی خیلی سرحال نبود تا بیاد و برات بگه که چه کارایی کرده چیز خاصی نبوده ... اصلا چیزی نبوده ... همینجور الکی حالم گرفته بود الانم بعد از یه بحث بیخود با بابایی اومدم تا برات بنویسم ... الکی گیر دادم به بابایی بعدم هی کشش دادم و هزار تا بحث دیگه رو هم قاطیش کردم ... بیچاره مات و مبهوت مونده بود و فقط گوش میداد ... فقط آخر غرغرای من گفت انگار امروز از دنده چپ بلند شدی ... از اون موقع تا حالام باهام حرف نزده ... آخه این چه اخلاق گندیه که مامانیت داره ؟؟؟ الانم پشیمونم از گیرالکی که بهش دادم ... خووب صبر بابایی هم حدی داره ... حالا دلیل نمیشه که چون چیزی نمیگه من سواستفاده کن...
نویسنده :
نانا
15:59