یادداشت 18 مامانی ... تولد دوباره
عزیزکم تولد دوباره زندگیتان مبارک ... این اولین پیامی بود که صبح دریافت کردم وبعد از این سیل پیغامها بود که به موبایلم سرازیر میشد... چه خوبه که همه عزیزان بهترین روز زندگیمو به یاد دارند ... معلومه که براشون مهمم ... از همشون سپاسگذارم عزیز دلم ... شد سه سال ... به همین زودی ... به سرعت یک چشم به هم زدن .... هنوزم حس و حال اون روزم یادمه .... همه دلهره هایی که بی خود و بی جهت تو دلم جوونه زده بود ...همه ناراحتی و نگرانی که تو چشمای باباییت میدیدم و ناخواسته باعث میشد که اشک توی چشمام بیاد .... خوب میدونم که ناراحتیش بزرگ بود وبه سختی تحملش میکرد.... اما تا چشماش به چشمای بغض گرفتم...
نویسنده :
نانا
16:35